-
آرزو
پنجشنبه 13 تیرماه سال 1392 13:09
رهای عزیزم! آرزو می کنم کودکی من برای تو و هیچ کودک دیگری تکرار نشه...بمب،خمپاره،خشونت و ترس،برگزاری کلاس های درس در زیر زمین نمور و کاهگلی مساجد،آوارگان عراقی فراری از بمباران شیمیائی حلبچه،صورت سیاه شده با زغال و کثافت کشته شدگان جنگ کردستان که بر وانت های تویوتا در شهر می گرداندند،آرزوی هر روزه ی مادرم برای صلح و...
-
p آنگاه q
یکشنبه 2 تیرماه سال 1392 00:49
من فکر می کنم در این دوران بدترین مردم دنیا باشیم.جرا؟چون بدترین دروغگویان تاریخ،ما را بهترین مردم دنیا می خوانند.
-
رها خوانی
یکشنبه 2 تیرماه سال 1392 00:46
آخر شب است.در حالی که فکر می کنم رها خوابیده می روم سراغ لپ تاپ و وارد دنیای نت می شوم.چند سایت را همزمان باز می کنم.مطلبی در دفاع از شرکت در انتخابات،مقاله ای در مورد قالب شعری سه گانی،صفحات جستجو در مورد آخرین فیلمی که دیدم و یکی دو وبلاگ که اغلب سر می زنم.با حرص تمام دارم می خوانم که ناگهان از پشت سر مورد حمله قرار...
-
یاد مظفر(2)
سهشنبه 28 خردادماه سال 1392 11:19
دیروز دوستان به یاد مظفر مراسمی ترتیب داده بودند.بچه ها شعر و آواز خواندند به یادش ،من هم مطلب زیر را: یکی از بستگان تصادف کرده و من راهی بیمارستانم.هوای گرم تعادل طبع گرمم را به هم زده و بلافاصله که سوار ماشین می شوم کولر را روشن می کنم.صدای پخش موسیقی را زیاد می کنم و ارتباطم با بیرون فقط تلفن همراهیست که هر از چند...
-
به بهانه دیدن فیلم"آنا کارنینا"
دوشنبه 27 خردادماه سال 1392 14:32
تاثیر گذاری فیلم آنا کارنینا(ساخته ی جو رایت) بر من با رمانش قابل قیاس نیست. آن همه جزئیات و ریزه کاری و ظرافت و عمق هنرمندانه ی خلق شخصیت ها و اتفاقات در رمان تولستوی را فیلم جو رایت ندارد.اگر رمان را نخوانده بودم با دیدن فیلم ارتباطی با داستان و دیدگاه تولستوی پیدا نمی کردم.تفاوت ساختاری رمان و فیلم سینمایی اجازه ی...
-
تاوان
سهشنبه 21 خردادماه سال 1392 11:19
در سکانسی از فیلم درخشان Downfall در حالی که مشاوران نظامی هیتلر سعی می کنند به خاطر جلوگیری از کشتار بیشتر شهروندان و غیر نظامیان به پذیرفتن شکست و اعلام آتش بس به ارتش سرخ متقاعدش کنند،او در جواب آنها پاسخی تکان دهنده می دهد.هیتلر در حالی که از عصبانیت رعشه بر اندامش افتاده چیزی نزدیک به این مضمون می گوید: اینقدر با...
-
به یاد مظفر،کارگری که شاه توت شد
دوشنبه 20 خردادماه سال 1392 08:31
(شاه توت) تا به حال افتادن شاه توت را دیده ای؟! که چگونه سرخی اش را با خاک تقسیم می کند (هیچ چیز مثل افتادن دردآور نیست) من کارگرهای زیادی را دیدم از ساختمان که می افتادند شاه توت می شدند. "سابیر هاکا"
-
یاد مظفر
یکشنبه 19 خردادماه سال 1392 12:59
یادم هست بعد از آن حادثه ی لعنتی و بعد از این که از بیهوشی یک ماهه برخاسته بودی،می گفتی خوابم خوب نیست.مهمانم که بودی با آن حیای ذاتی ات و قبل از خواب گفتی پیاله ای خوابیدنم را راحت تر می کند،برایت ریختم و خوابیدیم... .چه می دانستم که آن آخرین فرصیت همپیالگی بود؟چه می دانستم باید عادت ننوشیدن آخر شب را کناری می...
-
شرح حال
چهارشنبه 12 بهمنماه سال 1390 20:18
بدترین حال دنیا زمانی دست می دهد که فهمیده باشی گوسفندی بیش نیستی.و این گوسفند بودن دردی بی درمان است.
-
یادداشت های روز تعطیل
جمعه 25 آذرماه سال 1390 13:07
1- در زیرنویس خبرها آمده است :خشکسالی و جنگ زندگی چهار میلیون نفر سومالیایی را تهدید می کند.کار من و رشته ی تحصیلیم کاملن مرتبط با بحث مدیریت منابع آب است.برای همین طبیعی به نظر می رسد اینگونه خبرها در نظرم برجسته شود و حساسیت بیشتری روی آن داشته باشم.برای یک ذهن عادت زده و بیگانه شده که حلقه ی واسطه ی ارتباطش با آب...
-
درنگ
دوشنبه 7 آذرماه سال 1390 13:48
گاهی می خوابم تا کمی مرده باشم. پ.ن:در وبلاگ قبلی به یکی از دوستان عزیزم قول دادم در مورد "خواب و خودم" بیشتر بنویسم.الوعده وفا.
-
پاییز وال استریت
دوشنبه 30 آبانماه سال 1390 08:51
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 1- من در حال سپری کردن زیباترین پاییز زندگیم هستم.پاییز را همیشه دوست داشته ام.بیشترازبهار حتا.در سرما و گرما کم طاقتم و رنجور.پاییز فصل رنگ هاست،فصل انار و شب های بلند.اولین روزش اگر "اول مهر" نبود بهتر هم می شد.این دوستی ِ شب های بلند و دلزدگی از اول...
-
انواع عشق
یکشنبه 22 آبانماه سال 1390 23:37
از قدیم و ندیم گفته اند عشق دو جور است:عشق آسمانی و عشق زمینی.از من نشنیده بگیرید اما چیزی که دنیا را بیشتر از هر دوی این ها تحت تاثیر قرار داده عشق زیرزمینی بوده است.
-
و سکوت!
یکشنبه 24 مهرماه سال 1390 21:53
از من می پرسی: چرا چیزی نمی نویسی؟ - عزیزم! این روزها بی رمق تر از آفتاب پاییزم.
-
اورکا اورکا
یکشنبه 30 مردادماه سال 1390 16:31
من فکر می کنم امروز کاملن حق با رها بود که می گفت: کا قا کا قا کا... دو دا دو دا دووو... بو بو بوفففف...
-
در صف بانک
چهارشنبه 26 مردادماه سال 1390 23:50
درست مثل گربه که کثافت کاریش را پنهان می کند؛ سریع و به پیروی از غریزه پول شان را از دیگران پنهان می کنند؛عده ای از انسان ها... درست مثل دد و درنده در کمین شکارش،با چشم و شامه ی تیز رد طعمه را می گیرند،در جیب در کیف های چرم،پشت رمز گاو صندوق ها و کارت ها؛عده ای از انسان ها... درست مثل آن روبه بی دست و پای،مثل لاشخور،...
-
زندگی با ابله
یکشنبه 16 مردادماه سال 1390 12:11
با یک "ابله" هم می توان بهترین لحظات را تجربه کرد، فقط به شرطی که خالقش داستایوفسکی باشد.می توان دوستش داشت،در مصاحبتش غرق لذت هنر و ادبیات شد،از او آموخت و روشن شد و کارکرد دیگرش برای من که مهم تر از این هاست،آشتی خودم با خودم بوده است.فعلن سر هر دو "خودم" گرم ابله است و بالاتر از این هر دو دارند...
-
جدل
دوشنبه 10 مردادماه سال 1390 23:35
بعضی وقت ها می گویم فراموشی اگر نبود زندگی هم ممکن نبود؛ زندگی ئی که خود سراسر جدال با فراموشی ست. بعد نوشت: لا به لای نت برداری های چند سال پیش ول می گشتم که به این جمله از بورخس برخوردم: جاودانه بودن بی معنی است،به غیر از انسان موجود دیگری نیست که جاودانه نباشد زیرا همه از مرگ بی خبرند... .
-
کلمات
چهارشنبه 29 تیرماه سال 1390 11:30
برای شهین و کلمات تنهایی مان از دست و بر زبانت جاری می شوند، سبز می شوم و گاه ویرانم می کنند ویران ِ بی خبری.
-
خداحافظ
شنبه 18 تیرماه سال 1390 13:49
مرد از پنجره دستی تکان داد جز ماه اما دختری بیرون نیست.
-
جدایی
یکشنبه 12 تیرماه سال 1390 14:35
دو انار آویزان از شب ِ شاخه ای لخت و لغزان از سرما می لرزند. دو گلوله ی برف دو ستاره ی خاموش . یادت هست فصل ِ رسیدن ِ انارهایت در هُرم ِ آفتاب ِ پنجه هایم؟ یادت هست؟
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1390 19:04
تا حالا شده مساله ای دغدغه ی خاطر و مشغله ی ذهن تان بشود و هر کاری بکنید به درکی روشن از آن نرسید؟ ذهنت را سایه ها تسخیر می کنند و دریافتت از آن موضوع خاص شبیه در دست گرفتن ماهی زنده ای است که هرگز نمی توانی در چشم هایش خیره شوی؟و بعد به ناگهان زندگی غافلگیرت کند و کتابی،شخصی،اتفاقی سر راهت قرار می دهد که به یکباره تو...
-
جنگ و کلمه علیه زندگی
دوشنبه 29 فروردینماه سال 1390 01:17
یکی از کارکردهای زبان گویا باید این باشد که ما را به هم و به دنیای اطراف مان وصل کند.ما به کمک زبان و کلمات مشترکی که موقعیتی یا وضعیتی را برای ما توصیف می کند کوشش می کنیم خود را به جای دیگری ِ همنوع مان که در آن موقعیت قرار دارد بپنداریم و به این ترتیب با تجربه ای که از سر می گذراند به یاری (واسطه ی) زبان (که...