چرو

چرو (chro) به کُردی به معنی "جوانه" است و همچنین نامی برای دختران

چرو

چرو (chro) به کُردی به معنی "جوانه" است و همچنین نامی برای دختران

برای دخترم رها

پیرمرد از در که وارد می شود اجازه می گیرد و می نشیند.توان ایستادن را با آن پاهای لرزان ندارد.می گوید همسایه ی او چاه آب غیر مجاز حفر کرده و این کار باعث شده که چشمه ای که آب مورد نیاز باغ او را تامین می کند کم آب شده است و وقتی او هم اقدام به آوردن دستگاه برای حفاری کرده، همسایه و پسرانش ریخته اند سر او و راننده دستگاه و حسابی کتک شان زده اند.می ترسد برود دادگاه شکایت کند، می گوید نه پسر و نه برادری دارم که بتوانم از خودم دفاع کنم، دادگاه هم که نمی آید برای خانه ی من نگهبان بگذارد و آنها هر وقت که بخواهند کار خودشان را خواهند کرد و زهرشان را می ریزند.راهنمایی اش می کنم ولی راه حل من هم برایش خالی از خطر نیست بنابراین نمی پذیرد و می رود تا: ببینیم که خدا چه پیش می آورد.

نتیجه به احتمال قوی این است:باغ او خشک می شود و او یا باید روستا را ترک و یا در ملک و زمین دیگران کارگری کند.فکر می کنید این شرح حال چند نفر در طول تاریخ بوده است؟بارها با چنین مواردی برخورد کرده ام و با شناختی که از باقیمانده ی نظام سنتی حاکم بر روستاها دارم می گویم این یک روال مسلم تاریخی بوده است.یعنی کسی که قدرت نداشته(خانواده و طایفه ی پر جمعیت آن هم با تعداد هر چه بالای افرادی از جنس نر)محکوم به نابودی یا پذیرفتن مرتبه ی پست تری در سلسله مراتب اجتماعی بوده است. قانون و قضا و شاه و ملا هم همیشه پشتیبان کسی بوده اند که توانسته مالیات و باج بیشتری بدهد.

ببینید کسانی که از اخلاقیات و نظم سنتی دفاع می کنند دارند از چه چیزی دفاع می کنند.از خشونت عریان و اخلاقیات و اعتقاداتی بر آمده از دوره ی بربریت که با پوشش و رنگ های مختلف ایدئولوژیک و به اسم مذهب و فرهنگ و تاریخ به خورد مردم داده شده است. ریشه های لمپنیزم مردسالار که امروز در مجلس قانونگذار،خیابان شهرها،زندان ها،اماکن عمومی،خانه های مردم و ... جولان می دهد و  روزی نیست خبری از خشونت و تجاوزهایش در جایی نخوانیم و نشنویم در چنین جامعه ی ابتدایی و عقب مانده ای قرار دارد. و این که چرا در جامعه ای که بسیاری از ظواهر مدنیت را به خود گرفته هنوز هم چنین وضعی حاکم است دقیقن به دلیل نزدیکی منبع اصلی تغذیه ی فکری-فرهنگی-اخلاقی،سیاسی،قضایی در جامعه ی امروز به آن سرچشمه ی ابتدایی ست.

کی از پسش بر می آد؟

هم خویش را بیگانه کن هم خانه را ویرانه کن

وانگه بیا با عاشقان همخانه شو همخانه شو

و تو چنار

دیشب 

من پاییز بودم 

وقتی تکه های لباس 

از تنت  

یک 

به 

یک 

بر 

زمین 

فرو می ریختند.

قنات

1- قنات سازه ی عجیبی ست.در عین سادگی پیچیده هم هست.مخصوصن وقتی چنان در زندگی انسان های فلات مرکزی ایران و برخی نقاط نیمه خشک و کویری دیگر تاثیرگذار بوده که بعضی صاحب نظرهای جغرافیای انسانی از "تمدن های قناتی" اسم می برند.در ایران حدود 37 هزار رشته قنات داریم.جمعن در این قنوات کانال هایی برای رسیدن به آب حفر شده که طول شان تقریبن برابر فاصله ی زمین و ماه و 8 برابر محیط مدار استوایی ست.البته این فاصله بدون احتساب طول قنات هایی ست که در حین کار ریزش کرده اند و  کودکانی را که به علت جثه ی ریزشان و راحتی عبور از تونل تنگ و باریک قنات از آنها برای گِل کشی در اعماق زمین استفاده می شد،زنده به گور می کرد.


2- دیرزمانی روستاییان برای قنات ها جنسیت قائل بودند.از نظر آنها بعضی از قنات ها زن و برخی مرد بودند(برای قنات های مرد زن هم می گرفته اند و به شکلی نادرتر داماد قنات هم داشته ایم انگار.).قنوات کوهستانی با شیب زیاد،سرعت آب زیاد و هوابین(به خاطر وابستگی زیاد آنها به نزولات جوی، تغییر خلق و نوسان آبدهی در آنها محسوس است) و با عمق کم، قنات های نر و قنات های واقع در دشت ها، با شیب کم و آرام و صبور،عمیق،آبدهی کم و بیش ثابت(به علت وصل بودن شان به آب های زیر زمینی، کمتر وابسته به بارش های سالانه هستند) از نظر آنها زن بودند.


3- روزی روزگاری مردی حاج صادق نام، متمول و زمین دار در روستایی اطراف یزد زندگی می کرده که تصمیم می گیرد برای تامین آب زمین هایش قناتی حفر کند.مقنی ها شروع می کنند به حفاری و پس از چندین ماه شکافتن دل زمین به لایه ای سخت و سنگی می رسند که راه را بر آنها می بندد.خبر را به حاج صادق می دهند و او دستور به ادامه می دهد ولو  این که چند سانتی متر در روز پیش بروند.حرف مقنی ها در گوش او نمی رفت و همینطور پول بی زبان بود که خرج کندن سنگ می شد و حرف حاج صادق یکی بود: من می دونم که در دل این کوه دریای آبه و من باید بهش برسم.هزینه ی زیاد حفاری حاج صادق را وادار به فروش زمین هایش می کند.قطعه قطعه زمین بوده که می فروخته و برای مقنی های جدیدی که جای قبلی های خسته و عاصی از سماجت حاج صادق را می گرفتند،خرج می کرده.حرف زن و بچه هم هیچ اثری در عزم مرد نداشته و آنها بعد از تهدیدهای بی ثمر ترکش می کنند و از آن دیار می روند.حاج صادق خانه ی خالی از سر و همسر را هم می فروشد و دستور پیشروی می دهد.با فروش خانه دیگر چیزی برای او باقی نمی ماند جز باوری که به بودن دریای آب در دل کوه داشت؛اما دریغ از شکستن سرسختی سنگ و رسیدن به آب.تا این که شبی حاج صادق به دلیلی نامعلوم برای سرکشی به نزدیک قنات می رود،همان جا کنار یکی از میله چاه ها سر بر زمین گذاشته و می خوابد و فردایش روستاییان جسد بیجانش را در آن بیابان پیدا می کنند.می گویند قنات حاج صادق هنوز هم سالم و دست نخورده و البته خشک و بی آب باقی مانده است و چون در دل سنگ حفاری شده، ریزش نکرده و نخواهد کرد.

باز هم در مورد کیش آینده

روشنفکرترین همکار من روبروی من نشسته،موبایلش رو در میاره و با لحنی که مصلح بودن و نورانیت ازش می باره شروع می کنه به خواندن پیامکی حاوی جملاتی در باب تساهل دینی و تحمل مخالف و حقوق بشر و چیزهای خوب خوب ِ دیگه.وقتی خوندن جملات رو تموم می کنه نفس عمیقی می کشه،مکث کوتاهی می کنه و با حسرت و جدیتی غیر قابل وصف(همونقدر جدی که لحن برره ای ها موقعی که از وجود و تاثیرات خرزو خان می گفتند) اسم مولف جملات رو بر ما آشکار می کنه: کوروش کبیر.البته من در این قضیه بی تقصیر نبودم چون درست قبل از این که اون شروع به خواندن اون خطابه بکنه، در مورد نحوه ی برخورد سیستم بهداشت و درمان سوئد با همسر دوستم که آنجا زندگی می کنند و تازگی باردار شده حرفهایی زدم.کلن منظور او این بود که اگر بر ما هم آنچه که از هجوم عرب رفته، نمی رفت الان مملکتی داشتیم مثل سوئد بلکه به خاطر ژن های آریایی و مرزهای پر گهر و خاکی که سرچشمه ی هنرهای مختلفه، بس بهتر و پیشرفته تر.

نمی دونمکه شما به وجود خرزو خان و یا انتساب چنین جملاتی به کورش  و علی شریعتی و غیره باور دارید یا نه ولی خواهشم اینه که در "روشنفکر" بودن این همکار من هیچ شکی نداشته باشید.