چرو

چرو (chro) به کُردی به معنی "جوانه" است و همچنین نامی برای دختران

چرو

چرو (chro) به کُردی به معنی "جوانه" است و همچنین نامی برای دختران

در ادامه ی "کوبانی"

چند روز پیش صد و پنجاه نفر از نیروهای پیشمرگه از سوی حکومت اقلیم کردستان عراق برای کمک به مقاومت کوبانی در میان سلام و صلوات ناسیونالیست های کورد و زیر نورافکن مدیای کوردی و غربی و با استقبال و بدرقه ی دولت انسان دوست ترکیه به کوبانی فرستاده شدند. عجب! همه ی کسانی که در دل سقوط کوبانی را آرزو می کردند چگونه است که ریاکارانه از یاری اش دم می زنند؟ آنها که کوبانی را فقط به این دلیل که پاسخی مستقل و منحصر به فرد به اوضاع جاری بود و در معادلات آنها نمی گنجید از دست رفته می دانستند و می خواستند، چگونه است که شاعر و هواپیما و پیشمرگه برای کوبانی هوا می کنند؟ فرستادن این نیروهای به اصطلاح کمکی غیر از تصرف بی سر و صدای کویانی و مصادره اش به نفع ائتلاف دروغگوی ضد داعش (آمریکا، احزاب ناسیونالیست کورد، دولت ترکیه و بقیه ی لاشخورهای آسمان خاورمیانه) است؟ راستی مبارزان چالاک و شاد و برابری طلب کوبانی را چه کار با نیروی فربه فرسوده ی تا خرخره غرق در سنت و مردسالاری؟ مبارزان از جان و قدرت طلبی گذشته ی کوبانی را با کسانی که دستمزد کارگران آواره ی کورد سوریه را در کوردستان عراق بالا می کشند چه کار؟ کوبانی را مناسبات دموکراتیک کانتون ها، غیر ایدئولوژیک بودن شان، و مبارزه ی زنان اش کوبانی کرد نه ژست های تهوع آور قدرت طلبان احزاب ناسیونالیستی که نان کورد پرستی و کوردستان یکپارچه را می خورند و در خلوت با دولت های سرکوبگر و متجاوز سر سفره ی تقسیم غنائم می نشینند. من تمام اینها را جز تلاش بی شرمانه ای برای غیرممکن جلوه دادن راهی سوم، راه حلی مستقل و پایان دهنده به جنگ قومی-مذهبی، نمی دانم. کوبانی به رغم خواست همه ی این جماعت فریبکار سقوط نکرد و آنها می خواهند با پوشاندن واقعیت، با فاسد کردن کوبانی با مضمحل کردن این پدیده ی غیر قابل جمع با سیاستی که پول و قدرت بر آن فرمان می راند به سقوطش بکشانند.

اما نکته ای که قبل از نوشتن در ذهنم بود و نباید فراموش کنم. کوبانی از سوی دلدادگانش هم حمایتی موثر نشد. اتحادیه های کارگری، تشکل های زنان، دانشجویان چپ، نویسندگان و روشنفکران مستقل و آزادیخواه چه اقدام موثری برای یاری رسانی به کوبانی کردند؟ چه کردیم تا کوبانی خوراکی آسان برای دشمنانش نشود؟

رهایانه

 قاعدتن داشتن یک دختر در جامعه ای مردسالار می تواند شاخک های یک مرد را به تبعیض جنسیتی و انواع خشونت علیه زنان حساس تر و به این ترتیب او را وادار به فکر کردن به دنیایی بهتر کند و قدم برداشتن در راه ساختن این دنیای بهتر از او انسان بهتری بسازد. 

پدر یک دختر شدن از من انسان بهتری ساخته است ولی کمتر به واسطه ی آن چه که در بالا نوشتم بلکه بیشتر به خاطر گسترش "اتمسفر زنانه گی" در اطرافم. و برای گسترش این فضا چه چیزی بهتر از حضور دختری که هنوز به زنانه گی منحرف و خوب و بدها و باید و نبایدهای جامعه آلوده نشده است. می خواهم از رابطه ای شخصی تر و جزئی تر حرف بزنم. من دقیقن دارم از بهترین تفریح این روزهایم از لذت قدم زدن در خیابان و حرف زدن با دختر چهار ساله ام (وادار کردن من به شکستن سکوت ذاتیم و حرف زدن در مورد همه ی چیزهایی که در ذهن و جلوی چشم او می گذرد)، از دقت و توجهش به اشیاء، هوا، حیوانات، بچه ها، رنگ ها( و به این ترتیب کشاندن من ِ سر به هوا و بی تمرکز به این وادی زیبا)، از دوستت دارم گفتن های به گاهش، از توجه دقیق و عمیق او به حالات روحی من و مادرش، از دعوت کردن هایش به شادی و خنده ی مدام و کشاندن ما به دنیای ترانه های کودکانه، از بهتر و ایمن تر شدن زندگی در کنار و همراه او، از با ظرفیت تر شدن و صبورتر شدن خودم به واسطه ی حضور او حرف می زنم. 

امروز رها سرما خورده بود و نمی شد مهد کودک برود، مادرش هم باید سر کار می رفت و من مرخصی گرفتم و یک روز کامل را با هم بودیم. امشب قبل از این که بخوابد به او گفتم که چقدر خوشحالم که امروز را با هم بودیم و او گفت "بابا جون دوسِت دارم خیلی خوش گذشت". به ما خوش گذشته بود و رها کامل تر از من گفت. من از این همه گرمی می نویسم.

- یکی از دخترانی که به صورتش اسید پاشیدند تک دختر بود.او برای پدرش مثل رها بود برای من. چقدر درد دارد؟ چگونه می توان بی تفاوت بود؟