برای شهین و کلمات تنهایی مان
از دست و بر زبانت
جاری می شوند،
سبز می شوم و
گاه
ویرانم می کنند
ویران ِ بی خبری.
مرد از پنجره دستی تکان داد
جز ماه اما
دختری بیرون نیست.
دو انار
آویزان از شب ِ شاخه ای
لخت و لغزان
از سرما می لرزند.
دو گلوله ی برف
دو ستاره ی خاموش .
یادت هست فصل ِ رسیدن ِ انارهایت
در هُرم ِ آفتاب ِ پنجه هایم؟
یادت هست؟