دیروز دوستان به یاد مظفر مراسمی ترتیب داده بودند.بچه ها شعر و آواز خواندند به یادش ،من هم مطلب زیر را:
یکی از بستگان تصادف کرده و من راهی بیمارستانم.هوای گرم تعادل طبع گرمم را به هم زده و بلافاصله که سوار ماشین می شوم کولر را روشن می کنم.صدای پخش موسیقی را زیاد می کنم و ارتباطم با بیرون فقط تلفن همراهیست که هر از چند دقیقه ای زنگ می خورد.رفت و آمد به بیمارستان و تحمل محیط آنجا رنج آدم را مضاعف می کند.خسته و مضطربم.ترانه ای را که دوست دارم انتخاب می کنم.ترانه ای فولکلور که رشید بهبودف می خواند.پیش درآمد محشرست.اوج که می گیرد حرکت و تکان را از تو می گیرد.بعضی صداها بدجور درگیرت می کنند،در تو می پیچند و با خود می برند آدم را.این همه قدرت در این حنجره ،تحریرهای بی نقصش و ریتم شاد شعر و آهنگ،من را برده با صدایش؛ دارم هوا که بخوانم با او:
آسمون به اون گپی، گوشش نوشتهگر بخوای بوسم ندی، به زور میستونم
این همه زیبایی مرا یاد تو می اندازد. (البته بیمارستانی که دارم می روم همان بیمارستانی ست که پارسال آنجا بستری بودی).ده سال پیش بود.ترانه ی live is life تازه در جمع ما گل کرده بود.وقتی برای بار اول از کامپیوتر ما گوش می دادی صورتت نشان می داد که با آهنگ رفته ای.شب بود و دیروقت.دستت روی پیچ بلندگو بود.دست خودت نبود،صدا را زیاد می کردی بقیه خواب بودند و من کم اش می کردم.چند بار تکرارش کردیم.بالا و پایین کردن صدا را می گویم.به هیجان آمده بودی،فقط می خندیدی.آن همه احساس در تو بود و نمی توانستی بروز دهی.باید بلند می شدیم و می رقصیدیم و همدیگر را در آغوش می کشیدیم.ولی نمی توانستیم.هیچوقت نتوانستیم.همیشه همینطور بود.ساکت و سنگین "بار هستی" را به دوش می کشیدیم.هنوز می کشم.تو دیگر تحملش را نداشتی.نشد که مثل زوربا آن احساس را به رقص و نور بدل کنیم.شاید کمی سبک می شدیم.صدای رشید بهبودف زیباست،معرکه است رفیق! می دانم که اگر بودی لذت می بردی،جان تو پذیرایش بود، باز هم می خندیدیم و من باز هم بعدها از بازگو کردن داستان ِ بالا و پایین کردن صدای بلندگو در آن نیمه شب و بی اختیاری تو کیفور می شدم.تحملش سخت است که باید به جای تو هم گوش دهم.به جای تو هم این بار سنگین را به دوش بکشم.کاش می شد برقص آمد... .
پلیس کنار جاده علامت می دهد.مدارک را می خواهد.افسر می گوید 140 تا سرعت داشتی.عینک آفتابی را از چشمم بر می دارم.نگاهی می کند به چشمان خیس و قرمزم،حالم را می پرسد و می گوید می توانید برانید؟سری تکان می دهم و بدون حرفی فقط می گوید آرامتر برانید بفرمایید مدارکتان.
سوار که می شوم ترانه ی بهبودف تمام شده،فروغی ست که می خواند:وقتی که دستای باد قفس مرغ گرفتارو شکست ... .به سمت بیمارستان می رانم.همان بیمارستان لعنتی.
اینو کسی برام
فرستاده مال من نیست
ممکنه مسخره به نظر بیاد ولی واقعا اتفاق میافته!می خوای صورت کسی رو که واقعا دوست داره ببینی؟
اینو به ۱۰ نفر بفرست بعد برو به ادرس
http://amour-en-portrait.ca.cx/(این یه بازی فرانسویه)صورت کسی که دوست داره ظاهر میشه خطر سوپریز شدن!(تقریبا ۹۰%شبیه)من خواستم
بله.خیلی مسخره ست!
متاسفم گویا دوستی را از دست داده اید
در مورد مرگ هیچ چیز چاره ساز نیست غیر از خودش گویا !
ممنون همینطوره!
جهان پیر است و بی بنیاد!
جهانی که بر باد نشانده شده ...
جه میشه کرد دوست من
همدلان خیلی وقته که از دست میرن اما
شاید باید دل خوش کرد به این که هنوز در درونم زنده اند و زندگانی میکنند ...
سپاس فراوان دوست من!
متاسفم..درک میکنم این اندوه رو