چرو

چرو (chro) به کُردی به معنی "جوانه" است و همچنین نامی برای دختران

چرو

چرو (chro) به کُردی به معنی "جوانه" است و همچنین نامی برای دختران

و اما "زنانه گی"

در دو پست قبل از خدایان امروز و تسلط شان بر زندگی مان نوشتم.از سه خدایی که اسم بردم قدرت و سرعت بلافاصله و واسطه جنسیت مردانه شان را به رخ می کشند ولی پول کمی موذیانه تر عمل می کند و اگر به پیشینه ی تاریخی اش بر نگردیم،ظاهر منفعلانه اش در "دادن" و "به دست آورده شدن"، ذهن ظاهر بین را  در شناخت جنسیت واقعی اش گمراه می کند.تاریخی سراسر تصرف و نفوذ(فرو کردن) در سرزمین های بکر(همراه با خونریزی و دریدن، بالاخص در اوایل زندگی مدرن) بدون شک علاوه بر آشکار شدن مرد بودنش ما را با صفات ثانویه ای مانند موذیگری،سردی و بی عاطفه گی و حسابگری روبرو می کند.

سال ها پیش وقتی "جاودانگی" کوندرا را می خواندم با دو جمله،و تعبیری از خود کوندرا برخوردم.جمله ای از لویی آراگون:زن آینده ی مرد است؛و  دیگری از گوته: جذبه ی ابدی زن ما را در پی خود می کشاند. و تعبیر خود کوندرا :"این یعنی جهان که زمانی به شکل مرد ساخته می شد،از حالا به بعد به شکل زن تغییر شکل خواهد داد.هر چه جهان فنی تر و مکانیکی تر،سردتر و فلزی تر می شود به همان نسبت به گرمایی که فقط زن می تواند بدهد نیاز بیشتری پیدا خواهد کرد.اگر بخواهیم جهان را نجات بدهیم باید با زن منطبق شویم،بگذاریم زن ما را رهبری کند،بگذاریم که جاذبه ی ابدی زن در ما رسوخ کند."

خوبی ِ نت برداری و خواندن مکرر یادداشت ها (حتا بدون فهمیدن شان) در این است که بالاخره روزی پرده از جلوی چشم آدم کنار می رود.

بدون شک تغییرخواهان در تفسیرشان از جهان ناگزیر از  بازنگری،توجه و پرداختن به تعابیر جنسی و جنسیتی خواهند بود.و به نظر می رسد در مسیر برگرداندن اختیار انسان از چنگ خدایان مرد به او، نیاز به درک و بسط "زنانه گی" امری ناگزیر است.هنگام آن است که تمرکز و جزئی نگری،حساسیت و گرمای عاطفی،ارتباط کلامی،صبر و بردباری مادرانه،آهستگی ناشی از عمق و چندجانبه نگری و تسلط همزمان بر ابعاد مختلف زندگی ،فاصله گرفتن از خوی جنگجویی و شکارچی گری و... جایگاه شایسته ی خود را در حیات جمعی انسان ها باز یابند.جایگاهی که خدایان مردسالار به مخاطره اش افکنده اند.

در ستایش تن آسایی

کتاب "در ستایش تن آسایی" شامل 5 مقاله از پل لافارگ،فیلیپ گدار،رائول ونه گم،پلین وگنر و برتراند راسل است.حرف حساب ستایشگران تن آسایی این است که ستایش کار و بالاخص کار یدی،یادگار به جا مانده از عصر برده داری ست.برده داران در حالی که خود از دست زدن به هر گونه کار یدی ابا داشتند،آن را تقدیس می کردند تا برده گان را قانع سازند که در حال انجام وظیفه ای مقدسند و رنج و ریاضت، تن و روح آنها را از زشتی ها و گناهانشان می پالاید.از نظر طبقات حاکم بیکارگی و بطالت امری نکوهیده و اوقات فراغت برای هر کسی جز خودشان زیانبار و منشا فساد و دردسر بوده است.در حالی که امروز به مدد فن آوری و پیشرفت های علمی امکان کاهش ساعت کار فراهم آمده و از طرفی بیکاری جزء ارگانیک تمام جوامع است و کاهش ساعت کار به 4ساعت در روز امری ممکن و منطقی به نظر می رسد آنها همچنان با کاهش ساعت کار و اشتغال عمومی و حذف بیکاری مخالفت می کنند.از طرفی با تمام توان در باد کردن مفاهیمی مانند سرعت،انجام وظیفه ،تعهد کاری و سروقت آمدن و رفتن اهتمام می ورزند.در حالی که اکثریت جامعه تن و روح خود را با ساعات طولانی کار می فرساید و به ماشین پول درآوردن و مصرف همان پول در بازار کالاها و تفریحات سازمان یافته درآمده،آنها با تمام توان در مقابل ایده ی تن آسایی و در اختیار قرار گرفتن زمان و ساعات زندگی انسانها توسط خودشان مقاومت می کنند.بسیاری از ما در طول شبانه روز فرصت و فراغتی برای عشق ورزی،مطالعه،نوشتن،گوش دادن،سفر ،تفریح کردن و  مخصوصن "هیچ کاری نکردن" و لختی در اختیار خود بودن نداریم؛ در حالی که این امکان به مدد آنچه تا کنون جامعه ی بشری به دست آورده فراهم و میسر است.

طرفه اینکه به همان اندازه که راست ِطرفدار بازار و سرمایه در ستایش کار و وظیفه شناسی کوشش کرده است چپ ِ به اصطلاح طرفدار کارگر (ولی مفتون ِ نظام سرکوبگر شوروی)،با تکریم و تقدیس دستان پینه بسته و عضلات فرسوده ی کارگران از این قافله عقب نمانده است.از همه بدتر اینکه بسیاری از خود ما چنان محو و مسحور ایده های عصر بردگی هستیم و زندگی مان چنان به دور از پرورش استعدادها و ظرفیت های درونی مان بوده که وقتی زمان بازنشستگی فرا می رسد تازه اول سرگردانی مان است و نمی دانیم باید با این تن و روح فرسوده که مهم ترین کارکردش "کار کردن" را از دست داده چه کنیم و به افسردگی ناشی از بیکاری مبتلا می شویم.چرا که چیزی جز وظیفه و کار بی امان تن و روح معتاد و تهی شده مان را آرام نمی کند.

برای درک مفهوم تن آسایی و رابطه اش با خلاقیت و سر زندگی و ستایش شور زندگی و فاصله ای که با رخوت بدنی و ذهنی دارد چاره ای جز خواندن مقالات کتاب نیست.

تسلیم در برابر خدایان

طبق معمول ِ روزهای کاری، ساعت شش و نیم صبح از خواب بیدار می شوم.در حالی که سعی می کنم کمترین سر و صدا را ایجاد کنم(مبادا که رها بیدار شود)صبحانه می خورم،لباس می پوشم و سلانه سلانه می خواهم از در خارج شوم که صدای شهریار کوچولوی خانه ی ما از پشت میخکوبم می کند:بابا منم میام!بر می گردم رها پشت سرم ایستاده،با یک دست چشم های پف کرده اش را می مالد و  با انگشتان ِ دیگری حلقه هایی با موهای فرفری و پریشانش درست می کند.

-عزیز دلم نمیشه من باید برم سر کار.بعد از ظهر که برگردم با هم میریم پارک.

- نه نرو سر کار. 

- باید برم سر کار که پول بیارم بتونیم بستنی بخریم.

- تو نرو سرکار من بستنی نمی خوام.

-عزیرم آخه رئیس مون ناراحت میشه اگه نرم.فدای تو بشم یه بوس بده بابا که عجله دارم باید برم.

می بوسمش و بلافاصله پله ها را پایین می روم.رها تسلیم می شود.بر می گردد که مامان را بیدار کند و در این مکالمه ی کوتاه او با سه خدای عصر مدرن ،پول-قدرت-سرعت، آشنا می شود. 


آرزو

رهای عزیزم!

 آرزو می کنم کودکی من برای تو و هیچ کودک دیگری تکرار نشه...بمب،خمپاره،خشونت و ترس،برگزاری کلاس های درس در زیر زمین نمور و کاهگلی مساجد،آوارگان عراقی فراری از بمباران شیمیائی حلبچه،صورت سیاه شده با زغال و کثافت کشته شدگان جنگ کردستان که بر وانت های تویوتا در شهر می گرداندند،آرزوی هر روزه ی مادرم برای صلح و میل شدید من به این که همیشه ی خدا شب باشد ؛چیزاییه که همراه با "کودکی" برام تداعی میشه!

p آنگاه q

من فکر می کنم در این دوران بدترین مردم دنیا باشیم.جرا؟چون بدترین دروغگویان تاریخ،ما را بهترین مردم دنیا می خوانند.

رها خوانی

آخر شب است.در حالی که فکر می کنم رها خوابیده می روم سراغ لپ تاپ و وارد دنیای نت می شوم.چند سایت را همزمان باز می کنم.مطلبی در دفاع از شرکت در انتخابات،مقاله ای در مورد قالب شعری سه گانی،صفحات جستجو در مورد آخرین فیلمی که دیدم و یکی دو وبلاگ که اغلب سر می زنم.با حرص تمام دارم می خوانم که ناگهان از پشت سر مورد حمله قرار می گیرم.رها که فهمیده بیدارم آمده سر وقتم و در حالی که پشت سر هم مشت و چک حواله ی سر و صورتم می کند به سبک خودش و با سرعتی باور نکردنی تکرار می کند: پت و مت،پت و مت،پت و مت... .و من برای آن که زودتر از این مهلکه جان به در برم و در حالی که از اولش هم معلوم است بازنده کیست ،از زیر ضریات بی امانش به هر ترتیب که شده پوشه ی کارتون ها را باز می کنم و می روم سراغ "پت و مت" که رها از میان این همه کارتون مدرن و خوش آب و رنگ بیشتر از هر کارتونی دوست دارد.

چشمانش را تنگ کرده،دماغش را چروک می کند و لبخند پیروزمندانه ای به من می زند.او پت و مت می بیند و من در حالی که می دانم زودتر از او خوابم می برد در فرصت اندک باقیمانده لبخند قشنگ او را می خوانم.


پ.ن: الان دو سال و هشت ماهشه.