چرو

چرو (chro) به کُردی به معنی "جوانه" است و همچنین نامی برای دختران

چرو

چرو (chro) به کُردی به معنی "جوانه" است و همچنین نامی برای دختران

خوکی به نام انسان*

میکیس تئودراکیس:

در جریان یکی از سفرهایم به پاریس برای مداوای فرزندم مشاهده کردم که شماری از نیروهای ایرانی جنگ تحمیلی صدام در یکی از بیمارستان‌های فرانسه بستری شده‌اند. در این بیمارستان مجهز، ایرانیانی که بر اثر حمله شیمیایی شهید شده بودند، یک طرف و آنانی که بر اثر گازهای شیمیایی دچار سوختگی شده بودند در طرف دیگر در حال مداوا و بررسی‌های دقیق بودند و برخی از سازندگان مواد و سلاح‌های شیمیایی از طریق آزمایشگاه این بیمارستان از نتیجه تولیدات خود مطلع می‌شدند تا در جهت افزایش قدرت کشندگی آن‌ها اقدام کنند.**


*تعبیری از یوجین اونیل در نمایشنامه ی "مرد یخین می آید".

**این نقل قول از سایت خبرآنلاین آورده شد.نکته ای به ذهنم رسید که اضافه کنم.همه می دانیم  عباراتی مانند "جنگ تحمیلی" و "شهید" در ترجمه فارسی توسط مترجم آورده شده و تئودراکیس نمی توانسته چنین عباراتی به کار ببرد.جالب است که حرف دهن مردم می گذاریم و به روی مبارک هم نمی آوریم.

مثل گرگی در قفس، می دوم تا ...

یادمه وقتی که رفته بودیم باغ وحش پارک ارم، بیشترین تاثیر رو از گرگ ها گرفتم.حیوانات همه چرت آلود،گرگ ها اما می دویدند تا دیوانه نشوند.

رها در برابر منطق!

 تو ترافیک گیر کردیم.رها که کمی سرما خورده،حال و اعصاب نداره.مدام نق می زنه: سعدی برو دیگه واینسا!میگم ماشین جلومونه عزیزم چطوری بریم؟قبول نمی کنه:برو دیگههههههه!

-بابا جون آدم باید منطقی باشه ماشین جلویی نمیزاره ما بریم یه لحظه صب کن الان راه میفتیم.

- (با لحن محکم)نه! منطکی کثیفه... ای خدااااا!

-(سکوت)

(بعد از چند لحظه)

رها: (با غیظ)پیفففف بو میاد!(بویاییش عجیب قویه).منطکی کثیفه.بوش میاد و در حالی که ادای بو کشیدن در میاره افاضه می کنه:بوی بنزین میده.

-!!!!


پس خواهشن اگه از این به بعد کسی در مورد منطق ازتون سوال کرد تعریف رها رو هم مد نظر داشته باشید:منطق چیزیست کثیف است که بوی بنزین می دهد.من که فکر می کنم تعریف کاملی باشه.



قتل عام در سوریه و یک امکان

فاجعه ای دیگر در سوریه اتفاق افتاده است.همه به دنبال پیدا کردن عوامل استفاده از سلاح های شیمیایی اند.کسی ردیف سفید جنازه های قد و نیم قد قربانیان را نمی بیند و اغلب به دنبال هویت کسی هستند که پشت دوربین بوده است.جنازه هایی پوشیده با کفن سفید که ممکن است نعش هر کسی باشد و با احتمال بسیار بیشتر،هر کسی که در دورترین مدار از هسته ی پول و اسلحه قرار گرفته است.اما مهم ترین مساله شناسایی مقصر نیست.از هر مساله ای مهم تر این است که چنین فاجعه ای رخ داده و ما امکان وقوع چنین جنایتی را توسط هر کدام از دو طرف اصلی درگیر در جنگ بعید نمی دانیم.این "امکان" مهم ترین وجه این فاجعه است.این چیزی ست که بی پناهی انسان را در این دنیای قشنگ و عادلانه به بهترین شکلی جلوی چشم ما می گذارد.


"پاییز نزدیک است"*

نمای نزدیک:

افتادن گردو از منقار کلاغی که کل قاب پنجره را می بُرَد و ناپدید می شود.صدای برخورد گردو با کفپوش سیمانی کف حیاط و وزیدن باد میان درختان گردو و چنار. کاج ها با آن سردی و بی تفاوتی روسی شان افتادن اولین برگ ها را تماشا می کنند.


نمای متوسط:

سواری هایی با پلاک ها و لهجه های غریب که باربند های شان را بسته اند و طول بولوار را برای رفتن به سراب دربند طی می کنند.معمولن غریبه ها زیاد بوق می زنند.


نمای دور:

امروله** در حال چپق کشیدن است.کلاهی(که از ابرهای پراکنده برای خودش درست کرده) بر سر دارد و مسیرهای کوچ عشایر ایل جُمیر(جمهور) به گرمسیر را به آنها نشان می دهد.گله دور و ناپیداست و موسیقی متن به گوش من نمی رسد.


* برای انتظار پدر و مادر ارغوان

**کوهی در حد فاصل شهرستان های صحنه و سنقر در استان کرمانشاه

مستانه

خوشا لحظه ای که می جویمت لا به لای کلماتی که بلد نیستم،خیالاتی که بلدم،در آنچه که گم می کنم در جست و جوی تو،در هوای تو،هی تو،هی تو،هی تو...


خوشا آن که پیدا نمی کنم،نخواهم کرد،تو را ،کلمه را،و رها می شوم،از هوا،از هی،تا هی بماند ،هی هی و  هی های ما.

آدمای مودب و اتو کشیده در یک چیز با لمپن ها شباهت عجیبی دارند: خطرناک بودن.شخصیتی که پشت وسواس مرضی در به کار بردن یا نبردن بعضی کلمات و  اصرار به یکنواخت بودن واکنش ها در موقعیت های مختلف پنهان شده همونقدر می تونه ضربه زننده باشه که بی قیدی در زبان، میل به ویرانگری، عجز در همدلی و کم ظرفیتی فاجعه بار یک لمپن.

شر قرار گرفتن در معرض عقده گشایی هر دو از سرتان کم باد!

این درد بی پایان

چند وقت پیش تو اوج گرمای هوای تیر ماه یه روز که با راننده مون رفته بودیم ماموریت،در باب گرما هم گرمای قدیم و اینجوری بود که ما مهندس نشدیم و ...؛تعریف می کرد:

بچه که بودیم یه کم زمین دیم داشتیم به فاصله ی چند فرسخی روستا،که اغلب توش نخود می کاشتیم.موقع برداشت نخود، پدرم همه ی خانواده رو بسیج می کرد و من و پنج تا خواهر و برادر قد و نیم قد سوار بر خر راه می افتادیم تو صحرا زیر ظل آفتاب تا برسیم سر ِ زمین و شروع کنیم به "ده س که نه"(بخوانید دسکنه به فتح کاف،به معنی برداشت نخود با دست به زبان کُردی)."ده س که نه"(که از طاقت فرساترین کارهاست)چند روزی طول می کشید اونقدر که در اثر این خرسواری ها و بالا و پایین کردن و تکون خوردن ما بر پشت خر زبان بسته پوست کونمون می رفت و طوری می سوخت که طاقت و قرار رو ازمون می گرفت.شبها برای این که بشه خوابید و درد و سوزش رو تخفیف داد، خاک الک می کردیم و می ریختیم جایی که سوخته بود.سردی خاک درد رو آروم می کرد و از تماس پوست سوخته ی دو طرف با هم، جلوگیری می کرد و به این ترتیب همونطور که قنبل کرده بودیم با کون لخت و به صف می خوابیدیم.


حالا شما قضاوت کنید.این راه حل خلاقانه تر و بهتره یا تجویز دکتر که فرمود آب رو بریزید اونجایی که سوخته؟