چرو

چرو (chro) به کُردی به معنی "جوانه" است و همچنین نامی برای دختران

چرو

چرو (chro) به کُردی به معنی "جوانه" است و همچنین نامی برای دختران

سقوط

روی سنگفرش پیاده روی خیابان دبیراعظم کرمانشاه چند تا کتابفروش بساط پهن می کردند. کتاب های با کاغذ کاهی و جلد سفیدها. من به تماشای کتاب ها و صحبت با دستفروش ها معتاد شده بودم. مخصوصن یکی از آنها که خودش یک کتاب باز قهار بود و سابقه ی زندان هم داشت. آشنایی ما بر می گشت به روزی که من برای بار اول داشتم کتاب هایش را نگاه می کردم که چشمم به کتاب کمون پاریس افتاد. همان کتابی که جمعی از نویسندگان اهل شوروی نوشته اند و محمد قاضی به فارسی برگردانده است. با شوق زیاد کتاب را برداشتم و چون از قبل کتاب را می شناختم مستقیم رفتم سروقت قیمت روی جلد‌. قیمت کتاب ۱۴۰۰ تومان بود و من سرخورده کتاب را سر جایش گذاشتم. اما مرد که متوجه ماجرا بود گفت چقدر پول داری؟ گفتم پانصد تومان. گفت کتاب مال تو! روزهای پاییز سال ۷۷ بود. خبر آن روزها این بود که محمدجعفر پوینده چند روزی ست از منزل خارج شده و کسی از او خبر ندارد. مقالات پوینده در مجله ی فرهنگ توسعه را دنبال می کردم و خیلی به او علاقمند بودم. او صدای رسای مطالبه ی آزادی بیان بود.
یکی از همان روزها رفتم سراغ آشنای کتابفروش. پیرمرد مرتبی با سبیل های یک دست سفید و پرپشت و عصایش در دست نشسته بود روی چهارپایه ی مرد و خودش زانو زده و غمگین کنارش نشسته بود. احوالپرسی کردم. گفت حال خوبی ندارم خبر را شنیده ای؟ گفتم نه. نگاهی به پیرمرد انداختم، اشک در چشمانش جمع شده بود. گفت جنازه ی پوینده را پیدا کرده اند. اشک هایم را تا خوابگاه نگه داشتم. به بهانه ی دوش گرفتن رفتم حمام و زیر دوش رهای شان کردم.
چندین سال بعد که گذرم به آنجا افتاد اثری از کتاب ها نبود، باران چاله های پیاده رو را پر کرده بود و دستفروشی عروسک های درجه چندم چینی می فروخت. کتابفروش را آنطرف تر پیدا کردم. پشت دخل دکه ای که پشت شیشه های اش پر از مجلات زرد بود و روی پیشخوانش انواع چیپس و پفک. سال ها پس از مرگ پوینده بود که مرد لاغر و نزار پشت دخل آن دکه ی حقیر به من گفت درآمد اینها بیشتر از کتاب است.

قصه‌ای پر آب چشم

من هم احتمالن مثل اکثر شما گاهی خیلی راحت و گاهی به سختی و تنها با گذر زمان و فاصله گرفتن از رویدادها، گریه می کنم. گاهی تنها با خیالپردازی و سناریو سازی در ذهنم، اشک به چشمانم می آید. موسیقی و شعر و سینما هم  خیلی پیش آمده که مرا گریانده باشند. اما رمان نه. تنها با یک رمان گریسته‌ام: آبلوموف.

در باب مسائل تربیتی

اولدوز و کلاغ ها را می خواندم. داستانی که نویسنده اش می گوید برای "بچه های بد" و  خودپسندها نوشته نشده است. و به همین راحتی دوست بچه ها به ایدئولوگ خوبی و بدی تبدیل می شود.

تن خوابالوده ات

بوی شراب می دهد


یک شبه ره هفت ساله پیموده ای

دست نگه دارید

فروتنی یعنی این که توصیه های مان را برای خودمان نگه داریم،  وقتی سخن از عشق در میان است.

به رها

کار من سخت است دخترم. چگونه از تو در مقابل افکارم محافظت کنم؟

بر یونانیت اشک مریز

حالا  که یونانیان بد نهاد و بد دین(این  صفات را هموطنان ایرانی مان در شعری که چندی قبل در شبکه های اجتماعی به اشتراک گذاشته بودند به یونانیان عطا کرده بودند) دعوت آنگلا مرکل پیام آور خدای یوروی واحد، خدای صندوق بین المللی پول  را نپذیرفتند و به رستگاری و ریاضت نه گفتند؛ منتظر باشید و این فرصت را از دست ندهید که از نزدیک شاهد باشیدچگونه پرندگانی برای نابودی آنها فرستاده می شوند  و بر سرشان سنگ خواهند بارید.




و تباهی آغاز یافت

از زبان جامه دوختن، از کلمات نقاب ساختن، در تصویر پناه جستن، از برهنگی خود شرمسار بودن...