چرو

چرو (chro) به کُردی به معنی "جوانه" است و همچنین نامی برای دختران

چرو

چرو (chro) به کُردی به معنی "جوانه" است و همچنین نامی برای دختران

بازی

رها گفت بیا «تام و جری‌»بازی کنیم، تو تام باش منم جری نیستم. بعد کلی بازی کردیم.

او را نفرت‌انگیز خطاب کردم. به این گفته‌ام اطمینان نداشتم، اگر نه چرا از نگاه کردن به او طفره می‌رفتم؟ ممکن بود در او چه چیزی بیابم که شاید ذره‌ای از آن نفرت را متوجه خودم کند؟

the dreamer

خواب دیدن را به نوشتن ترجیح می‌دهم. در خواب پرواز می‌کنم، یک پرواز واقعی و بی‌کم و کاست، وقتی هم که سقوط می‌کنم می‌فهمم که این یک رویاست و سقوطی در کار نخواهد بود؛ پس با لذت به آن تن می‌سپارم. به این شکل در خواب، واقعیت و خیال همسوی هم به من لذت می‌دهند و این در حالی‌ست که در تمام این مدت خبری از حتا یک کلمه نبوده است.

هیچکس تنها نیست

امروز روز تولدم بود. تا این لحظه یک دوست، دو بانک و سه شرکت‌ تجاری روز تولدم را تبریک گفته‌اند.

باغ بابا جزا

 آیا قطعه زمین کوچکی هست که  فکر کنید نوشیدن ٱب و  خوردن میوه و سبزی‌اش درد و مرض را از  شما دور می‌کند؟ جایی که پر از صدای جیرجیرک‌ها و آواز غوک‌ها باشد و ماهش در آسمان شلنگ‌تخته بیندازد؟ نم دره‌اش بوی پونه و خزه و خرزهره بدهد؟ و گل‌های سرخ انار تنها روشنی شب‌اش باشند؟ و تک درختِ بلوط پیر و خردمندش  فاصله‌ای کوتاه اما کافی بیاندازد بین تو و جهانِ اتفاق‌های بد؟ 

تعطیلات عید را چگونه گذراندید؟

عید امسال بعد از نمی دانم چند وقت رفتم نودشه. خیلی از خاطرات از بین رفته بود و به جای آن تا دلت بخواهد پراید و آپارتمان های بدقواره ای که شهر را شبیه تونل زشتی کرده بودند. باغ در حال دود شدن بود و به جای آن تابلوهای خانه باغ اجاره ای بر تیرهای برق سبز شده بود. مردم تفریح کنان می نالند. همچنان که پول در می آورند می نالند. همچنان که خرجش می کنند می نالند. کمردرد در مقابل پلکان ها عاجزم کرده بود. با آن ساختمان قدیمی سه طبقه که کودکیم در طبقه دومش گذشت عکسی انداختم. البته نه در کنار هم ، تنها در یک کادر. نمی شود با خیال راحت گریه کرد، فقط باید نالید تا دست از سرت بردارند.

به رها

وقتی پدر خوبی برای تو نیستم، نوشتن برایم خجالت‌آور است.

بلوغ

درد آدم را با مسائل زیادی روبرو می‌کند. درد جسمی را می‌گویم. از آن جمله است روبرو شدن با این حقیقت که زندگی را تا جایی می‌شود باری به هر جهت ادامه داد. برای روزهایی که درد خواهیم کشید چه کرده‌ایم؟ چگونه تحمل خواهیم کرد تنهاییِ لحظه‌های مچاله شدن، ضعیف شدن، مستاصل و دست به دامن مرگ شدن را؟  درد دست آدم را می‌گیرد، چشم‌ها را باز می‌کند، دهانت را به صداهایی باز می‌کند که هرگز گمان نمی‌بردی، نام‌های فراموش شده و بخش‌های از یاد رفته‌ی جسم را به صحنه‌ی نمایش بر‌می‌گرداند. صحنه‌ را جور دیگر می‌چیند و می‌گرداند. میل به تسکین تو را به هر چیزی متوسل می‌کند. هر مخدری. بدی این مخدرها آن است که تو برای شان کاری نکرده‌ای. برای همین هم آنها برای تو تنها کاری را می‌کنند که با دیگران کرده‌اند. تنهایی‌ات را پر نمی‌کنند، چاله‌اش را بیشتر و بیشتر می‌کنند. درد آدم را محتاج دیگری می‌کند. این احتیاج از سر خودخواهی و ناچاری‌ست. در نتیجه تنهایی کسی را هم پر نمی‌کنی مادام که درد می‌کشی و آن را بروز می‌دهی. باید پذیرفت که درد تنها مال توست. تنها تو. تویِ تنها. تنها در این صورت است که می‌شود به درستی با آن کنار آمد. به مثابه‌ی تمام آن چیزهایی که مخصوص تو هستند. آفریدگانِ تو. رابطه‌ای دوستانه، یک ویژگی در طبیعت  یا ارتباطی که با اثری هنری گرفته‌ای. خالقِ تو تو را می‌کشد، این آفریدگانند که نجات‌بخش‌اند. بیهوده به دنبال دلایل آفرینش می‌گردیم. این کار از سر ناچاری صورت می‌گیرد.