چرو

چرو (chro) به کُردی به معنی "جوانه" است و همچنین نامی برای دختران

چرو

چرو (chro) به کُردی به معنی "جوانه" است و همچنین نامی برای دختران

بلوغ

درد آدم را با مسائل زیادی روبرو می‌کند. درد جسمی را می‌گویم. از آن جمله است روبرو شدن با این حقیقت که زندگی را تا جایی می‌شود باری به هر جهت ادامه داد. برای روزهایی که درد خواهیم کشید چه کرده‌ایم؟ چگونه تحمل خواهیم کرد تنهاییِ لحظه‌های مچاله شدن، ضعیف شدن، مستاصل و دست به دامن مرگ شدن را؟  درد دست آدم را می‌گیرد، چشم‌ها را باز می‌کند، دهانت را به صداهایی باز می‌کند که هرگز گمان نمی‌بردی، نام‌های فراموش شده و بخش‌های از یاد رفته‌ی جسم را به صحنه‌ی نمایش بر‌می‌گرداند. صحنه‌ را جور دیگر می‌چیند و می‌گرداند. میل به تسکین تو را به هر چیزی متوسل می‌کند. هر مخدری. بدی این مخدرها آن است که تو برای شان کاری نکرده‌ای. برای همین هم آنها برای تو تنها کاری را می‌کنند که با دیگران کرده‌اند. تنهایی‌ات را پر نمی‌کنند، چاله‌اش را بیشتر و بیشتر می‌کنند. درد آدم را محتاج دیگری می‌کند. این احتیاج از سر خودخواهی و ناچاری‌ست. در نتیجه تنهایی کسی را هم پر نمی‌کنی مادام که درد می‌کشی و آن را بروز می‌دهی. باید پذیرفت که درد تنها مال توست. تنها تو. تویِ تنها. تنها در این صورت است که می‌شود به درستی با آن کنار آمد. به مثابه‌ی تمام آن چیزهایی که مخصوص تو هستند. آفریدگانِ تو. رابطه‌ای دوستانه، یک ویژگی در طبیعت  یا ارتباطی که با اثری هنری گرفته‌ای. خالقِ تو تو را می‌کشد، این آفریدگانند که نجات‌بخش‌اند. بیهوده به دنبال دلایل آفرینش می‌گردیم. این کار از سر ناچاری صورت می‌گیرد.
نظرات 5 + ارسال نظر
سمیه چهارشنبه 21 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 10:56 ب.ظ

دریغا که بار دگر شام شد
سراپای گیتی سیه فام شد
همه خلق را گاه آرام شد
مگر من که رنج و غمم شد فزون

جهان را نباشد خوشی در مزاج
به جز مرگ نبود غمم را علاج
ولیکن در آن گوشه در پای کاج
چکیده ست بر خاک ... سه قطره خون



ص.هدایت

یک دوست چهارشنبه 5 اسفند‌ماه سال 1394 ساعت 01:44 ب.ظ

این روزها به این مسئله فکر میکنم که اگر خدایی وجود داشته باشد که به ما مشتاق است و میخواهد ما را به سمت خود بکشاند، چرا نظام هستی را به گونه‌ای طراحی کرده که از سرعجز و استیصال باید به دامن او چنگ زنیم و نه از روی عشق و زیبایی و یک محبت درونی عمیق نسبت به خالق جهان و هستی؟
من اگر از ترس و اندوه و موقعیت رنجزای خودم به خدا ایمان بیاورم، آیا این ایمان معلول ترس است یا شناخت و آگاهی نسبت به خالق و پدیدآورنده این جهان و اگر هدف او این بوده که موجوداتی بیافریند به غایت عاجز و ناتوان و دردمند تا مجبور شوند او را بخوانند، در این صورت این خواندن ارزشی خواهد داشت؟

فریبرز شنبه 8 اسفند‌ماه سال 1394 ساعت 07:38 ب.ظ

و این شعر خیام چه پرمعنا وصف کرده است:

ای کاش که جای آرمیدن بودی / یا این ره دور را رسیدن بودی

کاش از پس صدهزارسال از دل خاک / چون سبزه امید بردمیدن بودی .

پدر ارغوان چهارشنبه 19 اسفند‌ماه سال 1394 ساعت 03:04 ب.ظ http://negarehha.com/

از سر ناچاری و نا امیدی

وحید چهارشنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1395 ساعت 03:22 ق.ظ http://zende-mani.blogfa.com

با خواندن این متن آخرین باری ک گریه کردم یادم آمد ک بخود گفتم انگار فقط لحظه هایی ک گریه میکنم خالص مال منند.
خوشحالم ک همچنان هستی دوست قدیمی

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد