زمانی من به خاطر چیزهایی که به آنها باور داشتم بسیاری از خویشان و نزدیکان را با خودم بیگانه کردم و بی مهری ها دیدم ولی الان جواب من هم اینه: نه،من که نه.
راضیه
چهارشنبه 22 آبانماه سال 1392 ساعت 12:16 ب.ظ
هزینه اش بیشتر از فایده اش هست
برای این که از پسش بر بیای نباید حساب سود و زیانش رو بکنی چون اونوقت باید به معیارها،شالوده ها،شاخص ها رجوع کنی و این کار قبل از هر چیز شکستن همه ی اینهاست.
الان برای من دلیلش این است که هیچ باوری هیچ باوری بالاتر و مقدس تر و با ارزش تر از این نیست که من انسانم و حق زندگی کردن دارم پس نه از خویش انسانی ام بیگانه می شوم نه خانه ای را ویرانه می کنم این کارها شهامت نمی خواهد اصلاً ....یادم هست دکتر مردیها در یکی از پست های اعتدال پاییزی نوشته بود :
مولوی بهترین راه است برای خراب کردن دنیا
حافظ بهترین راه است برای خراب رها کردن دنیا
سعدی بهترین راه است برای ترمیم خرابیهای دنیا
فردوسی بهترین راه است برای تخریب خرابیهای دنیا
من بشدت باهاش موافقم
البته اینجا "خویش" در مقابل "بیگانه" آمده است و به معنی "خود" نیست.و بسیاری از کسانی که خویش فکری و خونی ما به حساب می آیند بهتر است دور و بیگانه باشند،کم ضررترند.و خانه را ویران کردن اگر به معنی ویران کردن این جایی در دنیا باشد که من در آن بیشتر از هر جایی راحت و شادم، من هم با تو موافقم.کلن دل خوشی هم از اصطلاحاتی مثل همفکر و همدل و هم... ندارم.من از یک جنبه خاص این غزل دفاع می کنم و این جنبه را دقیقن در امتداد باورم به یک زندگی آزاد و شاد می بینم نه بر خلاف ظاهر قضیه که از آن ویرانی فهمیده می شود: دور کردن آن چیزهایی که در طاهر به ما نزدیکند اما در واقع بندهایی هستند که ما را از رها شدن و زیستن به شکلی که "انسانی"اش خوانده ای باز می دارند.حالا منظور مولانا چه بوده جای حرف و بحث است. تا جایی که من میدانم مولانا تنها شاعر بزرگی بود که از بندهای زبان بر دست و پای شعرش گله کرد در حالی که کمتر کسی از او مسلط تر بر زبان بوده است.بازی او با زبان یک جادوی بی نظیر است.به دلایلی مثل این(که شاید از نظر بسیاری بی اهمیت به نظر برسند) من بعضی از غزل های او را بسیار دوست دارم و حرف های کلی در مورد او مثل این حرفی را که مردیها زده قبول ندارم.
راضیه دلیل من که نه اینه که اولا به قول جناب سعدی آتش دلی می خواد که شاید در وجود ما هنوز شعله ور نگشته و دلیل دیگرش اینه که با وجود شیرینی و لطف بینهایتش لازمه اش گذشتن از خیلی چیزهاییست که ما به شدت به آنها وابسته هستیم .
فرزانه جان عشق که نهایت زیبایی روح انسانه ارزش یک سری خراب کرنها رو داره البته این خراب کردنها در ظاهر نفسانی خراب کردنن و در باطن ساختن راهند.
ببخشید جناب سعدی.
یکی از چیزهایی که من در این غزل دوست دارم تمجید ِ یکی کردن ظاهر و باطن است.این فاش گویی و هویدا کردن بیشترین دشمنی را با جامعه ی خفقان زده و ریاکار دارد برای همین هم بسیار سرها را سر دار فرستاده است.
تو تفسیر قشنگی از این غزل کرده ای اما این فقط یک تفسیر است من هم با مولانا بیگانه نیستم کتاب غزلهایش همیشه اطرافم است می بینی که سر در وبلاگم هم یک مصرع بی نظیرش را نوشته ام اما این نگاه مردیها یک نگاه مدرن به مولاناست و قابل تامل است او درباره اندیشه مولانا گفته البته قبول دارم که بقول نامجو کلی گویی آفت شعر است!
سلام
بگذارید از زبان نوشین احمدی بگویم منظورم را:
وقتی در خانه ای قرار داری حداکثر میتوانی در و پنجره را بشکنی تا کمی فراتر از خود را ببینی ،اگر هم بخواهی کل خانه را زیرورو کنی ،از خودت چیزی با قی نمی ماند تا بخواهی بنای جدیدی بر آن بسازی
نوشین احمدی
منظور از خانه ویران کردن هم اگر رهایی از چهارچوبها باشد که بد نیست!
من که نه
زمانی من به خاطر چیزهایی که به آنها باور داشتم بسیاری از خویشان و نزدیکان را با خودم بیگانه کردم و بی مهری ها دیدم ولی الان جواب من هم اینه: نه،من که نه.
هزینه اش بیشتر از فایده اش هست
برای این که از پسش بر بیای نباید حساب سود و زیانش رو بکنی چون اونوقت باید به معیارها،شالوده ها،شاخص ها رجوع کنی و این کار قبل از هر چیز شکستن همه ی اینهاست.
فایده اش خیلی خیلی بیشتر از هزینه اش است اما منهم فکر کنم که من که نه...
خب، زدن در دل آتش دلی می خواد که ما نداریم
نظر به افزون بودن فایده دلیل من که نه چیست؟عدم شهامت لازم؟دلیلش چیست؟
الان برای من دلیلش این است که هیچ باوری هیچ باوری بالاتر و مقدس تر و با ارزش تر از این نیست که من انسانم و حق زندگی کردن دارم پس نه از خویش انسانی ام بیگانه می شوم نه خانه ای را ویرانه می کنم این کارها شهامت نمی خواهد اصلاً ....یادم هست دکتر مردیها در یکی از پست های اعتدال پاییزی نوشته بود :
مولوی بهترین راه است برای خراب کردن دنیا
حافظ بهترین راه است برای خراب رها کردن دنیا
سعدی بهترین راه است برای ترمیم خرابیهای دنیا
فردوسی بهترین راه است برای تخریب خرابیهای دنیا
من بشدت باهاش موافقم
البته اینجا "خویش" در مقابل "بیگانه" آمده است و به معنی "خود" نیست.و بسیاری از کسانی که خویش فکری و خونی ما به حساب می آیند بهتر است دور و بیگانه باشند،کم ضررترند.و خانه را ویران کردن اگر به معنی ویران کردن این جایی در دنیا باشد که من در آن بیشتر از هر جایی راحت و شادم، من هم با تو موافقم.کلن دل خوشی هم از اصطلاحاتی مثل همفکر و همدل و هم... ندارم.من از یک جنبه خاص این غزل دفاع می کنم و این جنبه را دقیقن در امتداد باورم به یک زندگی آزاد و شاد می بینم نه بر خلاف ظاهر قضیه که از آن ویرانی فهمیده می شود: دور کردن آن چیزهایی که در طاهر به ما نزدیکند اما در واقع بندهایی هستند که ما را از رها شدن و زیستن به شکلی که "انسانی"اش خوانده ای باز می دارند.حالا منظور مولانا چه بوده جای حرف و بحث است.
تا جایی که من میدانم مولانا تنها شاعر بزرگی بود که از بندهای زبان بر دست و پای شعرش گله کرد در حالی که کمتر کسی از او مسلط تر بر زبان بوده است.بازی او با زبان یک جادوی بی نظیر است.به دلایلی مثل این(که شاید از نظر بسیاری بی اهمیت به نظر برسند) من بعضی از غزل های او را بسیار دوست دارم و حرف های کلی در مورد او مثل این حرفی را که مردیها زده قبول ندارم.
راضیه دلیل من که نه اینه که اولا به قول جناب سعدی آتش دلی می خواد که شاید در وجود ما هنوز شعله ور نگشته و دلیل دیگرش اینه که با وجود شیرینی و لطف بینهایتش لازمه اش گذشتن از خیلی چیزهاییست که ما به شدت به آنها وابسته هستیم .
فرزانه جان عشق که نهایت زیبایی روح انسانه ارزش یک سری خراب کرنها رو داره البته این خراب کردنها در ظاهر نفسانی خراب کردنن و در باطن ساختن راهند.
ببخشید جناب سعدی.
یکی از چیزهایی که من در این غزل دوست دارم تمجید ِ یکی کردن ظاهر و باطن است.این فاش گویی و هویدا کردن بیشترین دشمنی را با جامعه ی خفقان زده و ریاکار دارد برای همین هم بسیار سرها را سر دار فرستاده است.
میدونم دانش شما در این زمینه بیشتره اما در این بیت خویش دو معنی داره معنی نزدیکش خویشاونده اما معنای دور آن خویشتن خویشه و همان خود
تو تفسیر قشنگی از این غزل کرده ای اما این فقط یک تفسیر است من هم با مولانا بیگانه نیستم کتاب غزلهایش همیشه اطرافم است می بینی که سر در وبلاگم هم یک مصرع بی نظیرش را نوشته ام اما این نگاه مردیها یک نگاه مدرن به مولاناست و قابل تامل است او درباره اندیشه مولانا گفته البته قبول دارم که بقول نامجو کلی گویی آفت شعر است!
سلام
بگذارید از زبان نوشین احمدی بگویم منظورم را:
وقتی در خانه ای قرار داری حداکثر میتوانی در و پنجره را بشکنی تا کمی فراتر از خود را ببینی ،اگر هم بخواهی کل خانه را زیرورو کنی ،از خودت چیزی با قی نمی ماند تا بخواهی بنای جدیدی بر آن بسازی
نوشین احمدی
منظور از خانه ویران کردن هم اگر رهایی از چهارچوبها باشد که بد نیست!
من
مطمئنم