بی بی سی نوشت: "کودک گمنام ایزدی در بیمارستان درگذشت."
دنیایی که نام و نور را از تو دریغ کرد چه سخاوتمندانه برچسب های مذهبی اش را به تو می بخشد! ایزدی بودن و یا بهشت و جهنم ِ دولت اسلامی برای تو چه مفهومی داشت؟
در ادامه ی گزارش چنین آمده بود: "او تنها در گوشهای از بیمارستان دیریک بود. بدون هیچ همراهی، در سکوتی معصومانه و سوالبرانگیز. پرستاران میگفتند نه گریه میکند و نه فریاد میزند." در همدلی عجیبی با تو، برای تو نه گریه می کنم نه فریاد می زنم (برخلاف آنچه که در گذشته از من انتظار می رفت). در سکوت نگاه می کنم و می بینم که چگونه آهسته آهسته فرو می روم.
فرو رفتن در مرداب بیرنگی و بی تفاوتی ؟
بی بی سی ادعا می کرد که کاشف آن کودک بوده و کاشف پدر پشیمان و گریان آن کودک که او را موقع فرار سر راه جاگذاشته بود
چه سود ؟ چه سود برای چشمان معصوم آن کودک
هر کسی حدی از ظرفیت و تحمل دارد. چنین فجایعی گاهی من را تا سرحد فرو رفتن در بی میلی به زیستن در چنین دنیایی پیش می برد. ضمن این که از غافلگیری ها و همینطور قوانین سفت و سخت جبران کننده ی زندگی غافل نیستم. راستش را بخواهی روز بعد از نوشتن این یادداشت وقتی که داشتم در وایبر ماجرا را برای دوستی که از قضیه بی خبر بود تعریف می کردم، اشکم سرازیر شد. بالاخره مکانیسم دفاعیم فعال شد.
بعضی انسان ها در شرایطی متاثر از رعب و وحشت، در تنگنای تشنگی و گرسنگی و خستگی، در اضطرار نجات جان خود یا فرزند جگرگوشه شان؛ چنین واکنشی نشان می دهند که پدر و مادر عزیز نشان دادند. اینجا و آنجا کامنت هایی در لعن این پدر و مادر دیدم و خواندم. خوب خیلی راحت است زیر باد کولر بنشینی و کسی را قضاوت کنی که کودکش را هنگام فرار رها کرده و رفته است. من می گویم انسان همین است. بعضی ها ممکن است خود هم بمانند و مرگ دستجمعی را ترجیح دهند اما عده ای مثل پدر عزیز به این شکل رفتار می کنند. انسان باید شرایطی را که بعضی خصلت های غریزی اش در آن تعیین کننده ی رفتار و واکنشش هستند بشناسد و کنترل کند. ما ناچاریم از اصطلاحاتی مثل "انسانی کردن" جامعه استفاده کنیم ولی واقعیت این است که شرایط انسانی شرایطی نیست که در آن کسی مجبور به رها کردن فرزندش در بیابان نشود. وحشیگری و ویرانگری انسان چگونه کنترل می شود؟ سوال این است.
واقعآ که انسان همین است!کم کم دارد نظریه داروین تحقق می یابد که ما "فرایند تکامل" که نه بلکه "محصول بازسازی" طبیعتیم.
آن جوهر والا و روح بزرگ و اشرف مخلوقاتی که از آن دم میزدند و میزنند کو و کجاست!؟
به نظر من اگر واقعیت جهان را آنگونه که هست بپذیریم بهتر می توانیم با آن کنار بیاییم مثلآ ممکن است من و یا هر کس دیگری تا پای جان از فرزندانمان محافظت کنیم اما آیا می توان تضمین کرد که به شدیدترین شکل ممکن کشته نشوند و یا به آنها تجاوز نشود؟جهانی که در آن بسر می بریم همین است که هست و هیچ کاری اش نمی شود کرد.
چند وقت پیش دوستی از نگرانی اش در رابطه با فرزندش میگفت و اینکه چقدر نگران این است که فرزنش شکار انسان های دیو سیرت نشود.به او گفتم باید قبل از تولید مثل به این موارد فکر می کردی.
البته من فکر می کنم کاری می شود کرد. همین که می نویسیم، همین که به هر فضاحتی تن نمی دهیم، عشق می ورزیم، رعایت می کنیم... . غافلگیری ها را هم فراموش نکن. یکباره می بینی وسط معرکه ای و خیابان دیگر آن خیابان نیست.
البته منظور من این نبود که "حالا که اینگونه است پس هر کس به هر فضاحتی تن دهد و با چشم های بی تفاوت و لبخندی بر لب رنج دیگران را به نظاره بنشیند"من میگویم در جهانی که بسر می بریم همانگونه که بیماری و جنگ و زلزله و خشکسالی و هزاران مشکل دیگر هست این اتفاقات هم می افتد.البته که انسان های شریف متآثر می شوند و این تآثر خود نشان از این دارد که این انسان ها مرز ساختارهای ژنتیکی را در نوردیده اند و از افقی بالاتر به این وقایع می نگرند.منظور من این بود که باید ظرفیت خود را در مواجهه با اینگونه وقایع بالا ببریم و بپذیریم که توان ما برای از بین بردن رنج انسان ها در این گونه موارد صفر است و آگاه باشیم که حتی عمیق ترین تآثرات ما هیچگونه تآثیری در از بین بردن رنج امثال این کودک ندارد.
می دونم منظورت این نبود. حرف من هم دقیقن آخرین جمله ی بود که نوشتی.
به شدت دلتنگم سعدی.آغوشهای برهنه مان.پرسش هایت را دوس دارم.
گزارش این پسر به جامانده را خواندم و با خودم خیلی هم فکر کردم که اگر من بودم چه می کردم ! باید در شرایط قرار گرفت
بنویس چرو
هم گریه می کنم هم فریاد میزنم و هم به سختی و عمیقا فرو میریزم.....