رها طبق معمول آخرین کاری که بعد از پایان بازی می کند پیدا کردن ماه پشت چنارهای بلند و منظم پارک است. این بار وقتی راه می افتیم هم چنان از پشت شیشه ی ماشین دیدن ماه را ادامه می دهد. یک دفعه با ذوق و هیجان می گوید: بابا ماه هم داره با ما می آد. میشه بیاد خونه مون؟ گفتم چرا نمیشه بابا دعوتش کن باهات بیاد. و بعد با هم خواندیم: یه شب مهتاب ماه میاد تو خواب... .
آخر شب لامپ ها را خاموش کردم و دراز کشیدم، هشدار موبایل را روی شش و چهل و پنج دقیقه تنظیم کردم به طرف راستم غلتی زدم که بخوابم، دیدم بی سر و صدا، نرم و ظریف، ماه کنار من به خواب رفته است.
عالی بود
بچه جالبی باید باشد! ما از این سوالها بلد نبودیم!
ماه تان پایدار بماند
سلامت باشید