چرو

چرو (chro) به کُردی به معنی "جوانه" است و همچنین نامی برای دختران

چرو

چرو (chro) به کُردی به معنی "جوانه" است و همچنین نامی برای دختران

از دستنوشته ها

- قبلن در جایی نوشته بودم مورچه ی آرژانتینی(از آثار کالوینو) قصد کشتن من را دارد. من حرفم را پس می گیرم. یا دست کم باید توضیحی در این باره بدهم. هرگز کتابی نبوده که اینطور من را شلاق بزند اما قصد کشتن از طرف من بوده که به قتل من ِ دیگرم برخاسته ام. جدالی که نتیجه اش دیگر ربطی به "مورچه ی آرژانتینی ندارد. آثاری از قبیل "نامه به پدر" کافکا، "پرسونا"ی برگمان و "زندگی شیرین" فلینی من را در مقابل خودم قرار دادند. آنها شناختی را از خودم به من دادند که هرگز از کسی،چیزی یا جایی داده نشده بود. هرگز کسی دست من را اینطور نگرفته بود. اینطور من را زمین نزده بود. تناقضی بین این چیزها که می گویم نیست. هنر خلاقه هرگز به سمت ویرانی میل نمی کند، هرچند دغدغه ی ساختن هم ندارد. اگر من در مقابله با چنین آثاری به سمت ویرانی می روم به این دلیل است که من توان ساختن ندارم. 

- اگر کسی به شما گفت که کسانی مثل این چند نفر که اسم بردم در دسترس نیستند و راه یافتن به آثارشان سخت است یا خود فکر کردید که اینها تعمدن طوری نوشته و ساخته اند که کمتر کسی بفهمد، باید بگویم همه ی اینها تصورات باطلی ست. قرار گرفتن ما بر دو راهی سهل و آسان است، که مشکل دارد. آنها هرگز چیزی را پیچیده تر از آن چه که هست نکردند. دست کم از نظر من اینطور بود. آنها به یک معنی فراتر از واقعیت هم نرفتند. از تعبیر خود فلینی کمک بگیرم که می گفت واقعیت وجوه مختلفی دارد و گاهی آن چه که در مقابل ماست تمام واقعیت نیست. آنها وجوهی از واقعیت را به ما نشان دادند که چشم عقل و جان ما به دلایل مختلف قادر به دیدن آن نبود. از جمله به دلیل ضعف بینش و تمرین نکردن و عدم آموزش صحیح ما برای خوب دیدن و یا به دلیل این همه پیش ذهن و تصورات از قبلی که در سر داریم یا به دلیل راحت طلبی مان و رفتن در قالب سطحی نگری و "بیگانه سازی" و مصرف گرایی که در اطراف مان به شکلی سیستماتیک در جریان است. می خواهم کمی زیاده روی کنم و بگویم معمولن آن چه که ما به عنوان واقعیت می بینیم چیزی ست که در واقع ما را کور می کند. 

- همین تاثیر را به نوعی دیگر مارکس و به طور مثال چامسکی برای من داشتند و من را در مقابل "واقعیت اقتصادی-سیاسی" بیرون از من قرار دادند. ساده انگاری و خوش خیالی را در من کشتند و نتیجه ی این باید "سرخوشی" باشد، اگر نیست مشکل از جای دیگر است. 

نظرات 3 + ارسال نظر
مریم جمعه 2 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 10:07 ب.ظ http://daronman.blogfa.com/

منهم باید بخونمش نه برای قتل من دیگرم شاید برای فهم من دیگرم....

شما پخته تر عمل می کنید.

درگیر دوشنبه 5 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 02:18 ق.ظ http://zende-mani.blogfa.com

سلام بر شما دوست قدیمی.
این وبستان ها عجیب سوت و کور شدند.باز خوشحال کننده است که شما هنوز هستید.
از شما چه پنهان وب خوانی ما هم منتقل شده به فیسبوک و اینستاگرام و توییتر.اگر انجا حضور دارید و مایل هستید یک ندایی بدهید وگرنه هم که ما همچنان همینجا بهتان سر خواهیم زد.
ولع خاصی به خواندن این آثار در من ایجاد شد.افسوس فلینی و برگمان و کافکا را فقط به اسم می شناسم!

سلام
ندا آمد که ما آنجا نیستیم. هیچکدام از این سه که اسم بردی. برای دیدن دوست قدیمیت باید بیای همینجا چاره ای نداری

فرزانه چهارشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 07:15 ب.ظ http://www.fparsay.blogsky.com

ویرانگر است
متنت را می گویم ...سلام
من هم سال هاست که دنبال این جور تبرها هستم البته خانه های پوشالی گاهی به تلنگری فرو می ریزند و اصلاً تبر لازم ندارند مارکس برای من هم بزرگ است و به نظرم خیلی از مارکسیست ها مارکس را نفهمیده اند در مارکس متوقف شده اند در حالی که خود او در دوران زندگی اش تغییرات عمده ای در افکارش روی داده بود
آخرین تبری که پیدا کردم فوکوست.

آخرین چیزی که خواندم مناظره ای بین فوکو و چامسکی بود که پیشنهاد می کنم حتمن بخوانی.با همین عنوان در گوگل جستجو کن. در وبلاگ آرشیو رزا هم هست. من هم حتمن باید بروم سراغ فوکو.

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد