امروز به جای دیدار هر روزه ی صبحگاهی مان آگهی ترحیم ات را دیدم.هر روز که من برای گرفتن سنگک تازه می رفتم تو با بیل روی شانه ات و سلامی که همیشه در گفتن اش پیشدستی می کردی، با آن لبخند و روی گشاده و قدم های کوتاه و شتابان،چکمه به پا به سمت باغت می رفتی.گاهی جوی آب را لایروبی می کردی گاهی اره ای،قیچی باغبانی یا روزهایی که باید تا ظهر می ماندی بقچه ی کوچکی در دستت بود و اگر فرصتی برای گپی کوتاه داشتیم از وضعیت آب سراب،گرانی یا از مفتخورها(پسرهایت) چیزی می گفتی و می گذشتی.امروز برای همیشه گذشتی و من روزی را به خاطر می آورم که در فرمانداری نماینده باغداران بودی و در مقابل شهردار و فرماندار و نماینده های حقوقی شان که آن همه کلمه ی قلمبه سلمبه پشت سر هم ردیف کرده بودند و برای کم کردن از حقابه ی باغداران نقشه کشیده بودند کم نیاوردی که هیچ، پیروز هم شدی و در حالی که چشمانت از شادی برق می زد هر دو بازوی من را گرفتی و تبریک گفتی بابت پیروزی مشترکمان.یادت به خیر پیرمرد!
بعد از تو و آن همه عشق درگذشته چه بر سر باغ ات خواهد آمد؟شک ندارم که مفتخورها عرضه ی هر کاری را نداشته باشند از پس خشک کردن باغ و قطع درختان خشک شده و دادن رشوه به بعضی ها برای ملحق کردن باغ به محدوده ی شهر و فروختن زمین بر خواهند آمد.از امروز بدون شک از سرسبزی و زیبایی این شهر ولو اندکی کم خواهد شد.و من اولین سلام روزانه ام را به شاطر و شاگردش خواهم داد.یادت بخیر!
روحش شاد....
بعضی آدما وقتی میرن یه نفر از دنیا کم نمیشه یه عالمه از دنیا کم میشه...
این فرد تنها باغبان نبوده بلکه معلم بوده و مرشد.
یادش گرامی.
مطمئنا خودشم به فکر اون باغ خواهد بود
خدا رحمتشون کنه. خیلی وقتا یه غریبه اون قدر به دل آدم می شینه که نبودنش دلت رو به درد میاره