چرو

چرو (chro) به کُردی به معنی "جوانه" است و همچنین نامی برای دختران

چرو

چرو (chro) به کُردی به معنی "جوانه" است و همچنین نامی برای دختران

جامعه شناسی بدون شرح!

1-حدودن 60 ساله می زند.شوخ و شنگ است و با وردودش فضا را عوض می کند.بعد از این که مشکل کاری و دلیل مراجعه اش را عنوان می کند،سر حرفش باز می شود. می گوید:می دونید الان از کجا میام؟و بدون معطلی:دادگاه.می گویم دادگاه چرا؟می گوید: زنم را طلاق دادم.می گویم تو این سن وسال؟!!سرش را می خاراند و می گوید این هفتمی بود؛35 سال داشت.چشم هایم گرد می شود!...راهش را پیدا کرده،سر و زبان دار است،با این که می گوید بی پولم ولی اضافه می کند قبلن کاسب بوده ام و بین مردم و تو دهات اطراف اسم و رسمی دارم.از در که خارج می شود کسی که بغل دستش نشسته بود می گوید می شناسمش،"خانه گمان" است،مریضه.فکر می کنه زناش بهش خیانت می کنند.

چند روز بعد دوباره می بینمش.از جلب رضایت 2تا از بچه هاش و نظر مخالف 2تای دیگه و تلاش او برای گرفتن زن جدید خبر می دهد.


2-یک سالی هست که از بازار هیچ لبنیاتی نمی خریم.می روم گاوداری،شیر می خرم و ماست و دوغ و پنیر و کره را خودمان درست می کنیم.یک قدم به طرف بازگشت به طبیعت.صاحب گاوداری آقای دکتریست که به خاطر مسائل کاری با هم در ارتباطیم.بار آخر که برای خرید شیر رفتم،متوجه می شوم کارگر جدید استخدام کرده.مرد دیلاق 40-45 ساله ای که دکتر می گوید اهل اطراف گرگان و اسمش عبداله است.عبداله دو زن و دو بچه دارد.و همانجا در گاواداری در ساختمان سرایداری که دو تا اتاق دارد زندگی می کنند.زن دومش که پا به پای او کار می کند فکر نکنم بیشتر از 3-22 سال داشته باشد.دکتر می خندد و می گوید زن اول خودش رفته خواستگاری دومی و اینکه تا بحال اختلافی بین اونا ندیده و هرگز نشنیده از چیزی شکایتی داشته باشند.

آقا عبداله و دو زن و دو بچه اش در دو اتاق سرایداری یک گاوداری در اطراف شهر صحنه از شهرستان های کرمانشاه از ساعت 6 صبح تا 12 شب کار می کنند.هیچکدام سواد ندارند،بچه ها مدرسه نرفته اند و دکتر درباره ی او می گوید عبداله کارگر خوبیه ،به کار در گاوداری وارده، و اضافه می کند: او هرگز در عمرش نخندیده است.راستش را بخواهید من منظورش از این حرف را هنوز نفهمیده ام.


3-یکی از همکاران ِ مرد ِ مجردمان که متولد 1352 است،همیشه ی خدا جوکی برای گفتن دارد.گاهی جوک ها را از صندوق دریافت پیامک گوشی اش می خواند و اغلب پیش می آید که یک جوک را چند بار تعریف کند و هر بار خودش بیشتر از همه به جوک های خودش می خندد.دیروز،طبق معمول و در حالی که مدام می خندید تعریف می کرد که از جلوی دانشگاه که رد می شده سه تا دختر خانم دانشجو را سوار ماشین سمند سفیدش که شیشه هایی مات دارد،می کند.می گفت چند صد متری بیشتر نرفته بودم که متوجه شدم دخترا که هر سه عقب نشسته بودند شیشه می کشند.بله دقیقن درست خوانده اید.سه دختر دانشجوی حدود 20 ساله سوار ماشین یک غریبه شده و بلافاصله به کشیدن شیشه مشغول می شوند.دختر وسطی به او می گوید من رانندگیم خوبه تو بیا عقب بشین جای من با این دوتا مشغول شو من میام می رونم، نترس.و ادامه ی ماجرا چنان  که افتاد و دانید.


نظرات 3 + ارسال نظر
الی دوشنبه 7 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 02:22 ب.ظ http://elidiary.persianblog.ir/

اسم این پست را باید می ذاشتید " به تعداد شن های دریا آدم های مریض و عجیب " ! نمی دونم شاید ما خودمون رو زیادی سالم می دونیم !
من از وقتی بچه دار شدم در مواجهه با این موارد فکر می کنم اگر در آینده بچه مون با یه همچین آدمایی یا بچه هاشون ندانسته رابطه ی نزدیکی برقرار کرد چه کنم ؟!

از وقتی آدم بچه دار میشه دیگه نمیشه از کنار خیلی چیزا به سادگی بگذره!

مریم دوشنبه 7 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 09:39 ب.ظ http://www.mary1355.blogfa.com

سعدی جان خوشم امد تفکر سه قشر رو تو سه دهه خوب به تصویر کشیدی!
معلومه پرچم بچه های 50 بالاتره

زمانی فکر می کردم بحث اصلی "تفکر" باشه.ولی "شکل"ها خیلی سرسخت تر از چیزی بودن که من فکر می کردم.

فرزانه سه‌شنبه 8 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 01:23 ق.ظ http://www.elhrad.blogsky.com

سلام
بدون شرح است دیگر... لال می کند آدم را

قدم خیلی بزرگیه این لال شدن...یادت که هست مدتی لال شده بودم؟

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد