-
ندارد
جمعه 5 آبانماه سال 1396 02:21
از وقتی بهم میگی بابا بیا کمی چرتوپرت بگیم، متوجه شدم که چنین لذتی هم در دنیا هست و من نمیشناختم.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 30 خردادماه سال 1396 01:40
دو خواهر و یوهان، پسر خواهر کوچکتر، در راه برگشت به دیارشان هستند که مجبور میشوند به دلیل بیماری خواهر بزرگتر در شهری غریب و هتلی غریبتر به طور موقت ماندگار شوند. مادر و خاله درگیر کشمکشهای دیرینهی باقیمانده از کودکیاند. شرایط جسمی کنونی هم این تنشها را شدیدتر کرده است. آنا سالم و تندرست و پر از میل به خوردن...
-
در مترو
سهشنبه 8 فروردینماه سال 1396 23:14
همنوا با صدایی که از گوشی او میآمد، کسی از پشت سرش و به آرامی گفت: النی کاریندرو، تئو آنجلوپولوس، ابدیت و یک روز. برنگشت و در ادامهی راه گوشاش را به نوازش دستش سپرد.
-
اگر شبی...
یکشنبه 9 آبانماه سال 1395 22:09
«اگر شبی از شبهای زمستان مسافری» کتابیست در مورد «کتاب». خواندن، نوشتن، انتشار و وضعیتش در دنیایی که هر روز بیشتر و بیشتر به سمت برنامهریزی متمرکز پیش میرود. دنیای کامپیوترها، حافظههای الکترونیک، اونیفورمها، بازیهای پشتپردهی سیاسی، کپیکارها، خواندنهای منفعلانه و مکانیکی و تحلیل آماری واژههای یک کتاب و آن...
-
ادبیات
یکشنبه 18 مهرماه سال 1395 12:59
... شاید دیگر هیچ وقت نمیدیدمش... دیگر به کلی غیبش زده بود... همهی جسم و جانش توی چیزهایی که آدمها تعریف میکنند حل شده بود... آه! وحشتناک است جداً... هر چقدر هم که آدم جوان باشد... وقتی اول بار متوجه میشود که خیلیها را توی راه از دست میدهد... رفقایی که آدم دیگر نمیبیند... هیچوقت هیچوقت... مثل خواب تمام...
-
لاکپشتها نمیمیرند
سهشنبه 6 مهرماه سال 1395 09:52
دوا و درمان بیفایده بود و دیشب بعد از یک دوره بیماری لاکی و لوکی مُردند. رها برای آنها سوگواری کرد. با لبهای ورچیده و چشمان گریان میگفت دیگه صداشونو نمیشنوم، میدونم که دیگه اونا رو به یاد نمیآرم. راهی به ذهن ما نمیرسید و فقط همدردی میکردیم. اما به یکباره لبها به حالت عادی برگشت و سیل اشکها ایستاد، گفت فردا...
-
و همچنان شعر خواهیم سرود
جمعه 19 شهریورماه سال 1395 14:58
قبل از آن که به اتاق عملم ببرند خواستم خیال مهدی را از بابت این که روحیهی خوبی دارم راحت کنم؛ به او گفتم بعد از سوریه چیزی برای ترسیدن باقی نمانده است، هر آنچه مصیبت است بر سر بشر آمده است.
-
از پرسشها
شنبه 13 شهریورماه سال 1395 00:00
آیا چیزی باقی مانده که «امرار معاش» به آن گند نزده باشد؟
-
بازی
شنبه 30 مردادماه سال 1395 22:14
رها گفت بیا «تام و جری»بازی کنیم، تو تام باش منم جری نیستم. بعد کلی بازی کردیم.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 30 تیرماه سال 1395 02:08
او را نفرتانگیز خطاب کردم. به این گفتهام اطمینان نداشتم، اگر نه چرا از نگاه کردن به او طفره میرفتم؟ ممکن بود در او چه چیزی بیابم که شاید ذرهای از آن نفرت را متوجه خودم کند؟
-
the dreamer
یکشنبه 6 تیرماه سال 1395 12:42
خواب دیدن را به نوشتن ترجیح میدهم. در خواب پرواز میکنم، یک پرواز واقعی و بیکم و کاست، وقتی هم که سقوط میکنم میفهمم که این یک رویاست و سقوطی در کار نخواهد بود؛ پس با لذت به آن تن میسپارم. به این شکل در خواب، واقعیت و خیال همسوی هم به من لذت میدهند و این در حالیست که در تمام این مدت خبری از حتا یک کلمه نبوده است.
-
هیچکس تنها نیست
یکشنبه 30 خردادماه سال 1395 14:01
امروز روز تولدم بود. تا این لحظه یک دوست، دو بانک و سه شرکت تجاری روز تولدم را تبریک گفتهاند.
-
باغ بابا جزا
یکشنبه 2 خردادماه سال 1395 22:48
آیا قطعه زمین کوچکی هست که فکر کنید نوشیدن ٱب و خوردن میوه و سبزیاش درد و مرض را از شما دور میکند؟ جایی که پر از صدای جیرجیرکها و آواز غوکها باشد و ماهش در آسمان شلنگتخته بیندازد؟ نم درهاش بوی پونه و خزه و خرزهره بدهد؟ و گلهای سرخ انار تنها روشنی شباش باشند؟ و تک درختِ بلوط پیر و خردمندش فاصلهای کوتاه اما...
-
تعطیلات عید را چگونه گذراندید؟
شنبه 4 اردیبهشتماه سال 1395 21:51
عید امسال بعد از نمی دانم چند وقت رفتم نودشه. خیلی از خاطرات از بین رفته بود و به جای آن تا دلت بخواهد پراید و آپارتمان های بدقواره ای که شهر را شبیه تونل زشتی کرده بودند. باغ در حال دود شدن بود و به جای آن تابلوهای خانه باغ اجاره ای بر تیرهای برق سبز شده بود. مردم تفریح کنان می نالند. همچنان که پول در می آورند می...
-
به رها
چهارشنبه 19 اسفندماه سال 1394 23:05
وقتی پدر خوبی برای تو نیستم، نوشتن برایم خجالتآور است.
-
بلوغ
چهارشنبه 21 بهمنماه سال 1394 22:36
درد آدم را با مسائل زیادی روبرو میکند. درد جسمی را میگویم. از آن جمله است روبرو شدن با این حقیقت که زندگی را تا جایی میشود باری به هر جهت ادامه داد. برای روزهایی که درد خواهیم کشید چه کردهایم؟ چگونه تحمل خواهیم کرد تنهاییِ لحظههای مچاله شدن، ضعیف شدن، مستاصل و دست به دامن مرگ شدن را؟ درد دست آدم را میگیرد،...
-
سقوط
پنجشنبه 7 آبانماه سال 1394 23:06
روی سنگفرش پیاده روی خیابان دبیراعظم کرمانشاه چند تا کتابفروش بساط پهن می کردند. کتاب های با کاغذ کاهی و جلد سفیدها. من به تماشای کتاب ها و صحبت با دستفروش ها معتاد شده بودم. مخصوصن یکی از آنها که خودش یک کتاب باز قهار بود و سابقه ی زندان هم داشت. آشنایی ما بر می گشت به روزی که من برای بار اول داشتم کتاب هایش را نگاه...
-
قصهای پر آب چشم
یکشنبه 12 مهرماه سال 1394 23:40
من هم احتمالن مثل اکثر شما گاهی خیلی راحت و گاهی به سختی و تنها با گذر زمان و فاصله گرفتن از رویدادها، گریه می کنم. گاهی تنها با خیالپردازی و سناریو سازی در ذهنم، اشک به چشمانم می آید. موسیقی و شعر و سینما هم خیلی پیش آمده که مرا گریانده باشند. اما رمان نه. تنها با یک رمان گریستهام: آبلوموف.
-
در باب مسائل تربیتی
شنبه 7 شهریورماه سال 1394 21:06
اولدوز و کلاغ ها را می خواندم. داستانی که نویسنده اش می گوید برای "بچه های بد" و خودپسندها نوشته نشده است. و به همین راحتی دوست بچه ها به ایدئولوگ خوبی و بدی تبدیل می شود.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 22 مردادماه سال 1394 09:16
تن خوابالوده ات بوی شراب می دهد یک شبه ره هفت ساله پیموده ای
-
دست نگه دارید
سهشنبه 6 مردادماه سال 1394 22:14
فروتنی یعنی این که توصیه های مان را برای خودمان نگه داریم، وقتی سخن از عشق در میان است.
-
به رها
شنبه 3 مردادماه سال 1394 10:22
کار من سخت است دخترم. چگونه از تو در مقابل افکارم محافظت کنم؟
-
بر یونانیت اشک مریز
سهشنبه 16 تیرماه سال 1394 23:58
حالا که یونانیان بد نهاد و بد دین(این صفات را هموطنان ایرانی مان در شعری که چندی قبل در شبکه های اجتماعی به اشتراک گذاشته بودند به یونانیان عطا کرده بودند) دعوت آنگلا مرکل پیام آور خدای یوروی واحد، خدای صندوق بین المللی پول را نپذیرفتند و به رستگاری و ریاضت نه گفتند؛ منتظر باشید و این فرصت را از دست ندهید که از نزدیک...
-
و تباهی آغاز یافت
سهشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1394 23:10
از زبان جامه دوختن، از کلمات نقاب ساختن، در تصویر پناه جستن، از برهنگی خود شرمسار بودن...
-
چهارشنبه سوری
چهارشنبه 27 اسفندماه سال 1393 04:06
فکر می کنم این روش خوبیه که برای درستی و نادرستی چیزها به اطرافمون نگاهی بیندازم و بعد سعی کنیم کمی دقیق بشویم و جزئیات و جوانب رو در نظر بگیریم و موقتن نتیجه ای از خودمون صادر کنیم. کاری به مکارم، ناسیونالیسم ایرانی( که به دنبال مناسک جایگزین می گرده) و بعضی ها که از لج طرف می خوان خودشونو خفه کنند تا خونشون بیفته...
-
نقاشی
جمعه 22 اسفندماه سال 1393 10:15
رها می گوید گل ها ما را می بینند. برای همین همیشه آنها را رژ لب زده و مرتب می کشد.
-
دیگر پرتقال خونی نمی خریم
جمعه 1 اسفندماه سال 1393 02:26
امروز وقتی رها روی تاب آهنی مهد کودک تاب می خورد گفت بابا چرا تو ظرف تغذیه برام پرتقال زخمی می ذارید؟ من فقط پرتقال روشن دوست دارم.
-
"دیوار زبان" *
سهشنبه 28 بهمنماه سال 1393 20:41
کوچه ها، بولوارها، درختان گرمسیری، کوه ها، زاویه ای که میدان ها با خیابان های دورتادورشان می سازند، پیاده روهایی که بوی کاغذ کاهی می دادند، صبح غافلگیرکننده ی زمستان که پرده ی شب را که کنار می زدی پشت بام خانه های ردیف های پایین تر پوشیده از برف بود، عطر یاس و نارنج های حیاط خانه ی گیلانغرب، تک درخت بلوط باغ پدری؛ این...
-
از زنجیر خودشناسی
دوشنبه 20 بهمنماه سال 1393 20:20
یکی از تناقض های کودکی ما این بود که در مناسبات مختلف ما را مجبور به سردادن شعار "مرگ بر ..." علیه کسانی می کردند که ما نه تنها ذهنیت بدی از آنها نداشتیم بلکه داستان ها از قهرمانی هایشان شنیده و پرداخته بودیم. واکنش ما به این اجبار دهان های بازی بود که کلمات نامفهومی از آن بیرون می آمد و چشم هایی که از سر...
-
سبحان
سهشنبه 30 دیماه سال 1393 19:44
می گفت: "آبیاری باغات که تمام می شد یا اولین باران پاییز که می بارید رودخانه ی فصلی وسط آبادی جاری می شد. خواهر بزرگترم نسرین می رفت کنار آبشار (جایی که آب آشغالایی رو که با خودش آورده بود کنار می زد) پارچه کهنه هایی را که مردم بالای ده می انذاختند توی آب می گرفت و برای ما خواهر و برادرای کوچکتر قد و نیمقد لباس...